اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جان

نویسه گردانی: JAN
جان . (اِخ ) ۞ یوحنا کاهن که در1816 م . درگذشته است . او راست : قاموس عربی و لاتینی ،که در ذیل آن بعض سوره های قرآن مجید، و منتخباتی دروصف مصر از ابی الفداء، و پاره ای از رسائل عبداللطیف بغدادی و اشعار حماسی از ابی تمام را آورده و بسال 1802 م . در یانا بطبع رسیده است . (معجم المطبوعات ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
جان گرانی . [ گ ِ ] (حامص مرکب ) عمل جان گران . سخت جانی : جوانی و از عشق پرهیز کردن چه باشد ندانی بجز جان گرانی . فرخی .ترسم که این را از ج...
جان گزایی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل جانگزا. زیان و آسیب رساندن . رجوع به جانگزا و جانگزای شود.
جان گویا. [ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عقل . (یادداشت مؤلف ) : هزاران بنده چون من جان گویابفکرت داده خشنودیش جویا.(ویس و رامین ).
جان ملکم . [ م َ ک ُ ] (اِخ ) سر جان ملکم . رجوع به ملکم در همین لغت نامه و تاریخ ادبیات ادوارد برون شود.
جان لیدن . [ دِ ] (اِخ ) ۞ (دکتر) یکی از دو تنی است که بابرنامه یا «توزک بابری » را از فارسی به انگلیسی برگردانده اند. این کتاب بسیار مشه...
حلیمه جان . [ ح َم َ ] (اِخ ) دهی جزو دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت . کوهستانی و معتدل و دارای 328 تن سکنه است . آب آن از چشمه و...
راحت جان . [ ح َ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شادی روح . (آنندراج ). آسایش روان : ای جفت دل من ، از تو فردم وی راحت جان ز تو بدردم . سوزن...
رامش جان . [ م ِ ش ِ ] (اِمرکب ) نام نواییست از مصنفات باربد جهرمی شیرازی که سالار بار پرویز بود. (آنندراج ) (انجمن آرا). نام نوایی است . (از...
خوشاب جان . [ خوَ / خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان افزر بخش قیر و کارزین شهرستان فیروزآباد. این ده در جنوب باختری قیر کنار راه عمومی افزر ب...
جان نثاری . [ جان ْ ن ِ ] (حامص مرکب ) فداکاری . عمل آنکه جان را فدای دیگری کند، کار جان نثار.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.