جانا. (منادا) مرکب از جان و «آ»ی ندا، بمعنی عزیزا. محبوبا. ای جان
: این عشق نیست جانا جنگست و کارزار.
فرخی .
خواهم که بدانم من جانا توچه خو داری
تا از چه برآشوبی تا از چه بیازاری .
منوچهری .
جانا ترا که گفت که احوال ما مپرس
بیگانه گرد و قصه ٔ هیچ آشنا مپرس .
حافظ (قدسی ).
از چشم خود بپرس که ما را که میکشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست .
حافظ.
جانا سخن از زبان ما میگوئی .
؟