اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جاناور

نویسه گردانی: JANAWR
جاناور. [ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) جانور. (ناظم الاطباء). حیوان .زنده . پرندگان حی . جاندار. هرچه جان دارد از آدمی وغیر آن . (شرفنامه ٔ منیری ). مطلق حیوان :
هر شب که نو برآیند از گردون
این اختران شوخ نه جاناور.

مسعودسعد.


شگفت این که با اینهمه زنده ام
تواند چنین زیست جاناوری .

نظامی (از فرهنگ ضیاء).


گه چو یوسف شاهدی از چاه بر تختی شود
گه چو آدم صورتی از خاک جاناور شود.

سیدحسن غزنوی (از بهار عجم ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
جان آور. [ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) جاندار. (ناظم الاطباء). جاناور. جانور. رجوع به جاناور شود. || مردم بی عقل و بی شعور. (ناظم الاطباء). || ...
جان آور. [ وَ ] (اِخ ) شمال سیاه کوه افغانستان .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.