اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جاوید

نویسه گردانی: JAWYD
جاوید. (اِخ ) نام یکی از دهستانهای پنجگانه ٔ بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون و حدود و مشخصات آن بقرار زیر است : از شمال ارتفاعات به رم فیروز از جنوب دهستان دشمن زیاری . از خاور بدشت معروف همایجان و از باختر بدهستان حومه ٔ فهلیان محدود است . این دهستان تقریباً در شمال بخش قرار گرفته و موقعیت آن کوهستانی و رودخانه ٔ شش پیر یا دشمن زیاری از وسط آن جاری است . هوای آن در قسمت های شمالی معتدل و مایل بسردی و درقسمت های جنوبی گرم است . آب مشروب و زراعتی دهستان از رودخانه ٔ فوق و رودخانه های شیر و شیرین و چشمه سارها تأمین میشود. محصولات آن عبارتند از: غلات ، برنج ، تریاک ، حبوبات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . صنعت دستی قالی بافی و زبان فارسی لری و مذهب آنان شیعه ٔ دوازده امامی است . این ناحیه از 69 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و در حدود یازده هزار تن جمعیت دارد. قراء مهم آن عبارتند از: بهلول ، موسی عربی لری ، دشت رزم ، مسدوئی ، عموئی ، دو دانگه ٔ قائدی ، راشک خلیفه هارون ، اشکفت دراز، پراشکفت . مرکز دهستان قریه ٔ بهلول و قسمتی از اهالی در حدود دهستان برای تعلیف تغییر محل میدهند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
جاوید. (ص ، ق ) پاینده . همیشه . دایم . (برهان ). در اوستا یَوئِیتت ۞ ابدیت بود ۞ (الی الابد) و در پهلوی یَوتان ۞ و در ارمنی یوِت ۞ یَو...
جاوید: ریشه ی این واژه در سنسکریت یَو yav می باشد که فعل سببی از یو yu می باشد و در اوستایی یوه yava بوده و در سنسکریت چنین صرف می شود: یَوَیامی yavay...
جاوید شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خلود. (ترجمان القرآن ).
جاوید کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تأبید. (دهار). تخلید. (زمخشری ). اخلاد. (ترجمان القرآن ). ابدی ساختن . مخلد کردن . رجوع به جاوید و ترکیبات آن...
هاشم جاوید (۱۳۰۵-اردیبهشت ۱۳۹۷) حافظ‌پژوه ایرانی بود.[۱][۲][۳] مهم‌ترین آثار او کتاب «حافظ جاوید» در تبیین معانی اشعار حافظ و «قرائت‌گزینی انتقادی بر ...
جاوید بودن . [ دَ ] (مص مرکب )دائمی بودن . همیشگی بودن . ابدی . سرمدی : که جاوید بادا خردمند مردهمیشه بکام و دلش کار کرد. فردوسی .رجوع به جا...
علی جاوید. [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) (ملا...). مازندرانی ، مشهور به حبش . رجوع به علی مازندرانی شود.
جاوید زیستن . [ ت َ ] (مص مرکب ) همیشه زیستن . دارای حیات ابدی بودن . باقی ماندن . همیشه بودن : این همی گفت که احسنت و زه ای شاه زمین ...
خواب جاوید. [ خوا / خا ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خواب دائمی . کنایه از مرگ است که بیداری ندارد. (انجمن آرای ناصری ). خواب جاودانی .
سرای جاوید. [ س َ ی ِ جا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از بهشت عنبرسرشت باشد که جنةالمأوی است . (آنندراج ) (برهان ). بهشت . (شرفنامه ). || ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.