اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جایز

نویسه گردانی: JAYZ
جایز. [ ی ِ ] (ع ص ) جائز. ج ، اَجوُز. اَجوِزَ، جوزان ، جیزان و جوائِز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). روا. مشروع . حلال . مأذون . پروانگی . (ناظم الاطباء). سایغ. مباح . مُسَوَّغ . مُسَغَّب . مُسغَب . مُجاز : و هیچ خردمند تضییع عمر در طلب آن جایز نشمرد. (کلیله و دمنه ). در احکام مروت غدر بچه تأویل جایز توان داشت . (کلیله و دمنه ).
آنگه ار منبل شوی جایز بود
کانچه خواهی و آنچه جوئی آن شود.

مولوی .


رجوع به جائز شود. || ممکن . شایسته . (ناظم الاطباء). || ادغام جایز. رجوع به ادغام شود. || عقد جایز. رجوع به عقد شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اسمر esmer (سنسکریت: smre)***فانکو آدینات 09163657861
جایز شدن . [ ی ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مباح شدن . روا شدن .
جایزبودن . [ ی ِ دَ ] (مص مرکب ) روا بودن . مشروع بودن . (ناظم الاطباء). || امکان داشتن . شایسته بودن . (ناظم الاطباء). رجوع به جائز و جایز ...
جایز شمردن .[ ی ِ ش ِ ش ُ م َ م ُ دَ ] (مص مرکب ) روا داشتن . اجازه دادن . مباح کردن . اذن دادن . دستوری دادن . پذیرفتن .
خطا پذیر، لغزش پذیر، ظرفیت خطا و لغزش را داشتن
جایذ. [ ی ِ ] (ع ص ) رجوع به جائذ شود.
جائز. [ ءِ ] (ع ص ) از ج َوَزَ. روا. روان . مباح . || تشنه ٔ گذرنده بر قوم وبستان . || (اِ) شاه تیر. (منتهی الارب ).
جائظ. [ ءِ ] (ع ص ) از: جأظ. گران چشم :جأظَ من الماء؛ گران چشم شد از آب . (منتهی الارب ).
جائظ. [ ءِ ] (ع ص ) از: جوظ و جوظان . خرامنده . خرامان رونده . متکبر.
جائذ. [ ءِ ] (ع ص ) ازج َءذ. بر دهان خورنده ٔ آب و مانند آن . (منتهی الارب ). جرعه نوشنده ٔ آب . (از تاج العروس ) (قطر المحیط).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.