جایز. [ ی ِ ] (ع ص ) جائز. ج ، اَجوُز. اَجوِزَ، جوزان ، جیزان و جوائِز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). روا. مشروع . حلال . مأذون . پروانگی . (ناظم الاطباء). سایغ. مباح . مُسَوَّغ . مُسَغَّب . مُسغَب . مُجاز
: و هیچ خردمند تضییع عمر در طلب آن جایز نشمرد. (کلیله و دمنه ). در احکام مروت غدر بچه تأویل جایز توان داشت . (کلیله و دمنه ).
آنگه ار منبل شوی جایز بود
کانچه خواهی و آنچه جوئی آن شود.
مولوی .
رجوع به جائز شود. || ممکن . شایسته . (ناظم الاطباء). || ادغام جایز. رجوع به ادغام شود. || عقد جایز. رجوع به عقد شود.