جره باز. [ ج ُرْ رَ
/ رِ ] (اِ مرکب ) باز سپید نر و چست و چالاک و جلد و تیزو تند. (ناظم الاطباء). باز سپید و آن را شاهباز نیزگویند و تعریبش زرق بضم و تشدید خوانند. (شرفنامه ٔ منیری )
: حالی جره باز صولت پادشاه آن بوم اشکال شوم افعال را مرغ وار در قفس حبس محاصر پربریده و بال شکسته میدارد. (المضاف الی بدایع الازمان ص
37).
فرّ امنش طوطی از خزران برآورده چنانک
جرامرش جره باز از مولتان انگیخته .
خاقانی .
چنگ همچون جره باز ازرق و کبکان بزم
دل بران ازرق وش بلبل فغان افشانده اند
۞ .
خاقانی .
درآمد شه از قول آن نوشناز
بدان جره ٔکبک چون جره باز.
نظامی .
شکسته دل آمد بمیدان فراز
ولی کبک بشکست با جره باز.
نظامی .
کسی چون بدست آورد جره باز
فروبرده چون موش دندان آز.
سعدی .
بر اوج فلک چون پرد جره باز
که بر شهپرش بسته ای سنگ آز.
سعدی .
بقید اندرم جره بازی که بود
دمادم سر رشته خواهد ربود.
سعدی .
از پر جره باز نازک تو
دشمنت را عقاب میخواهم .
نورالدین ظهوری .
رجوع به جره شود.