جریحه دار
نویسه گردانی:
JRYḤH DʼR
جریحه دار. [ ج َ ح َ / ح ِ ] (نف مرکب ) در تداول فارسی ، زخمی . مجروح .
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
جریحه دار شدن . [ ج َ ح َ / ح ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، زخمی شدن . مجروح شدن ، چنانکه گویند: دل از شنیدن فلان حادثه جریحه دار میشو...
جریحه دار کردن . [ ج َ ح َ / ح ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول فارسی زبانان ، زخمی و مجروح ساختن ، چنانکه گویند: فلان حادثه دلم را جریحه دار کر...
جریحه دار گردیدن . [ ج َ ح َ / ح ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) در تداول فارسی زبانان ، زخمی و مجروح شدن ، چنانکه گویند: قلب انسان از دیدن آن جریح...