اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جز

نویسه گردانی: JZ
جز. [ ج َ ] (اِ) جزیره ٔ کنار دریا و میان دریا را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مفرس ومخفف جزیره ٔ عربیست ۞ که زمین خشک محاط به آب باشد. (فرهنگ نظام ) :
به بازارگانی برفتم ز جز
یکی کاروان دیدم از خز و بز.

فردوسی .


چو با مهرگانی بپوشیم خز
به نخجیر باید شدن سوی جز.

فردوسی .


ز برقوه وز نامداران جز
ببردند بسیار دیبا و خز.

فردوسی .


گویا مقصود گز یا بندرگز باشد. (فرهنگ لغات شاهنامه ٔ شفق ). ولف در فهرست خود، کلمه ٔ جز را که گاهی بتشدید دوم استعمال شده ، سرزمین بین النهرین دانسته است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به جَزّ شود. || قنفذ. (محمودبن عمر).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
جز و وز. [ ج ِزْ زُ وِزز ] (اِ صوت ) صدای سوختن اشیاء یا ناله ٔ اشخاص .
عز و جز. [ ع ِزْ زُ ج ِزز/ ج ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) رجوع به عز و چز شود.- عزوجز کردن ؛ رجوع به ترکیب «عزوچز کردن » ذیل «عز و چز» شود.
رباط جز. [ رُ ج َ ] (اِخ ) قصبه ای است جزء دهستان سلطان آباد بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار دارای آب و هوای معتدل و 3263 تن جمعیت که بکار کشاور...
جز اینکه . [ ج ُ ک ِ ] (حرف ربط مرکب ) (از: جز + این + که ) الاّکه . بجز اینکه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به جز شود.
صورت جزء. [ رَ ت ِ ج ُزْءْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ریز حساب . صورت حساب که شامل ارقام ریز باشد.
جز و بز کردن . [ ج ِزْ زُ ب ِزز ک َ دَ ] (مص مرکب ) بزاری خواهش کردن . (یادداشت مؤلف ).
جز ناصیةالاسیر. [ ج َزْ زُ ی َ تِل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) بریدن موهای ناصیه ٔ اسیر. قلقشندی آرد: از سنت های بلاگونه ٔ عرب در جاهلیت اینکه ، چون م...
جذ. [ ج َذذ ] (ع اِ) پاره ای از هرچیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ج ، اَجذاذ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (مص )شتابی کرد...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.