اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جز

نویسه گردانی: JZ
جز. [ ج َزز ](اِخ ) دهی است به اصفهان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دهی است به اصفهان معرب گز. (شرح قاموس ) (ناظم الاطباء). از قرای اصفهان است که ابوحاتم محمدبن ادریس امام حنبلی از آنجا است . (از معجم البلدان ). دیهی است از ناحیت برخوار از توابع اصفهان و این ناحیت را آب از کاریز است . (از نزهة القلوب ج 3 ص 51). صنیعالدوله آرد: جز، معرب گز است و آن قریه ٔ بسیار معتبریست درسه فرسخی اصفهان سر راه طهران و آب آن از قنات و مایل به شوری است و هرگونه حاصل آن وافر و خوب است و ابنیه ٔ عالی از مسجد و حمام و غیره دارد که به بناهای شهری بیشتر شبیه است و آثار قدیمه در آن یافت میشود و معلوم است که عظمت و اعتبار آن در قدیم از حال (زمان مؤلف ) بیشتر بوده . کاروان سرائی دارد که منزلگاه قوافل است و با آبادی مقداری فاصله دارد و از کاروان سراهای بسیار محکم و ممتاز و بنای آن از آجر است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 225). قصبه ای است که مرکز دهستان برخوار از بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان است . این قصبه در هجده هزارگزی شمال اصفهان و نه هزارگزی شوسه ٔ اصفهان به طهران قرار دارد و محلی است جلگه و معتدل و نه هزار و نودوسه تن سکنه دارد. آب آنجا از دوازده رشته قنات تأمین میشود و محصول آن غلات ، پنبه ، صیفی ، پشم و روغن و شغل اهالی ، زراعت و گله داری و صنایع دستی کرباس و قالی بافی است . این قصبه راه ماشین رو و دبستان و صندوق پست و بهداری و حدود 60 باب دکان و یک مسجد قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
جز. [ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای بلوک آباده ٔ اقلید (کذا) فارس و صنعت مردم آنجا جعبه سازی و قاشق سازی است و در این کار کمال استادی و م...
جز. [ ج َ ] (اِخ ) بندر مشهور استرآباد است که بهترین بنادربحر خزر بشمار است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 225).
کلاته جز. [ ک َ ت ِ ج َ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه . محلی جلگه و گرمسیر است و سکنه آن 229 تن . آب آن...
جزء لایتجزی . [ ج ُ ءِ ی َ ت َ ج َزْ زا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ذرّه . جوهر فرد. اتم . و در اصطلاح فیزیک کوچکترین قسمت جسم که بتواند در ترکیب...
این واژه ها عربی است و پارسی آنها این است: سامودیس (سنسکریت: سامودِسَ)
جزء الذی لایتجزی . [ ج ُ ئُل ْ ل َ لا ی َ ت َ ج َزْ زا ] (ع اِ مرکب ) (الَ ...) در اصطلاح جوهری است دارای وضع که در هیچیک از خارج و وهم و فر...
1-جز joz این واژه در پهلوی اوز uz و جود jud بوده به معنی جدا، مگر، استثنا. 2- جزء (بخش، پاره)؛ این واژه عربی است و جمع آن اجزاء و جزئیات است؛ و همتای ...
جزء. [ ج َزْءْ ] (ع مص ) بخش کردن و پاره پاره نمودن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پاره پاره کردن . (دهار) (ناظم الاطباء). تقسی...
جزء. [ ج ُزْءْ ] (ع اِ) پاره و بخش . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). پاره . (ترجمان القرآن عادل بن علی ). چیزیست که کل...
جزء. [ ج ُزْءْ ] (اِخ ) (رمل ...) ریگزاری است که دو ماه درازی آن است و بین شجر و یبرین قرار گرفته ، و افناءقبایل یمن و معد و عموم بنوخویلد...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.