جزء
نویسه گردانی:
JZʼ
1-جز joz این واژه در پهلوی اوز uz و جود jud بوده به معنی جدا، مگر، استثنا. 2- جزء (بخش، پاره)؛ این واژه عربی است و جمع آن اجزاء و جزئیات است؛ و همتای پارسی آن اینهاست: بخش (دری) کافت kāft (پهلوی) پاژ (کردی) توز tuz (خراسانی) اِپسین epsin (سغدی: epsint). 3- جزو (بخش). این واژه همان جزء عربی است.***فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
جزء. [ ج َزْءْ ] (ع مص ) بخش کردن و پاره پاره نمودن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پاره پاره کردن . (دهار) (ناظم الاطباء). تقسی...
جزء. [ ج ُزْءْ ] (ع اِ) پاره و بخش . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). پاره . (ترجمان القرآن عادل بن علی ). چیزیست که کل...
جزء. [ ج ُزْءْ ] (اِخ ) (رمل ...) ریگزاری است که دو ماه درازی آن است و بین شجر و یبرین قرار گرفته ، و افناءقبایل یمن و معد و عموم بنوخویلد...
جزء. [ ج َزْءْ ] (اِخ ) (نهر...) بنزدیکی عسکر مکرم در نواحی خوزستان قرار دارد. (از معجم البلدان ).
جزء. [ ج ُزْءْ ] (اِخ )نسب وی معلوم نیست (غیرمنسوب ). ابن منده وی را در عداد اهل شام آورده ، و طبرانی از طریق معاویةبن صالح روایتی نقل ...
جزء. [ ج ُزْءْ ] (اِخ ) ابن جزء. از مردم بلاد باهله است . رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 81 شود.
جزء. [ج ُزْءْ ] (اِخ ) باهلی . پسر جزٔبن جزء و یکی از مردان بلاد باهله است . رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 81 شود.
جزء. [ ج ُزْءْ ] (اِخ ) سدوسی . همان جرول سدوسی است . رجوع به جرول و الاصابة فی تمییزالصحابة شود.
جزء. [ ج َزْءْ ] (اِخ ) ابن انس سلمی . ابن ابی عاصم او را ذکر کرده است . وی از روات بود و از طریق نائل بن مطرف ... روایت دارد. رجوع به الاص...
جزء. [ ج ُزْءْ ] (اِخ ) ابن الجدرجان ۞ بن مالک یمانی . وی از اصحاب و روات بود. و ابن منده از طریق هاشم بن محمد از وی روایت کند. رجوع به ...