جستجو. [ ج ُ ت ُ ] (اِمص مرکب ) طلب . (فرهنگ فارسی معین ). تلاش . (ناظم الاطباء). جستجوی . جست وجو. جست و جوی . (از فرهنگ فارسی معین )
: هرکه مرد است او بود در جستجو معنی پرست
هرکه زن طبع است کارش رنگ و بوی است و نگار.
سنائی .
در جستجوی حق شو و شبگیر کن ازآنک
ناجسته خاک ره بکف آید نه کیمیا.
خاقانی .
به جستجوی تو جان بر میان جان بندم
مگر وصال ترا یابم و نمی یابم .
خاقانی .
یا گریزی از وزیر و قصر او
این نباشد جستجوی نصر او.
مولوی .
این که من در جستجوی اوز خود فارغ شدم
کس ندیده ست ونبیند حسنش از هر سو ببین .
حافظ.
ز کنج صومعه حافظ مجوی گوهر عشق
قدم برون نه اگر میل جستجو داری .
حافظ.
دریغ و درد که در جستجوی گنج حضور
بسی شدم به گدائی بَرِ کِرام ونشد.
حافظ.
|| تفتیش . پرسش . (فرهنگ فارسی معین ). تجسس . تفحص . (ناظم الاطباء). فحص . بحث . تحری . (یادداشت مؤلف ). جست و جو. جستجوی . جست و جوی . (از فرهنگ فارسی معین )
: مجوی از دل عامیان راستی
که از جستجو آیدت کاستی .
فردوسی .
گفت که بر این فرزند من دروغها بسیار گویند، آن جستجوها فروبرید. (تاریخ بیهقی ).
ای طریق جستجویت همچو خویت بوالعجب
راه من سوی تو چون زلفت دراز و پرشکن .
خاقانی .
ز جستجوی تو حیرت نصیب خاقانی است
تو کیمیائی و او مردجستجوئی نه .
خاقانی .
بنازی روم رادر جستجویم
ببوئی با ختن در گفتگویم .
نظامی .
به جستجوی او بر بام افلاک
دریده وهم را نعلین ادراک .
نظامی .
|| کوشش برای یافتن و کسب چیزی . (فرهنگ فارسی معین ). کوشش . (ناظم الاطباء). جستجوی . جست و جو. جست و جوی . (از فرهنگ فارسی معین )
: منشان دیگ جستجو از جوش
تا رگی هست در تنت میکوش .
اوحدی .