اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جعد

نویسه گردانی: JʽD
جعد. [ ج َ ] (ع اِ) موی مرغول .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پشک . بشک . مرغول . پیچیده . درهم پیچیده . زره . شکن . شکنج . مجعد. موی پیچیده . موی شکسته . موی مجعد. وژگال ، مقابل خوار وفرخال . موی کوتاه ، مقابل سبط و مسترسل :
سر زلف و جعدش چو مشکین زره
فکنده ست گوئی گره بر گره .

فردوسی .


چو بنمود شب جعد زلف سیاه
از اندیشه خمیده شد پشت ماه .

فردوسی .


حلقه ٔ جعدش پر تاب و گره
حلقه ٔ زلفش از آن تافته تر.

فرخی .


ز بهر آن که به جعد و به زلف او مانم
به حیله تن را گه جیم کردمی گه دال .

فرخی .


گفتم که مشک نابست آن جعد زلف تو
گفتا به بوی و رنگ عزیز است مشک ناب .

عنصری .


همچو آوازکمان آوای گرگان اندرو
همچو جعد زنگیان شاخ گیاهان پرشکن .

منوچهری .


همچنین دایم نخواهد ماند بر گشت زمان
روی خوبت ششتری و موی جعدت مرغزی .

ناصرخسرو.


نشود رسته بر آن کس که ربوده ست دلش
زلف چون نون و قد چون الف و جعد چو میم .

ناصرخسرو.


مردی بوده است [ جمشید ] قوی ، کشیده ریش و نیکوروی و جعدموی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 127).
شب چو جعد زنگیان کوته شده
وز عذار آسمان برخاسته .

خاقانی .


بیا که عاشق آن روی و موی جعد توایم
ثناسرای و دعاگوی فال سعد توایم .

؟ (از سندبادنامه ).


آنگه که جعد زلف پریشان برافکند
صد دل به زیر طره ٔ طرار بنگرید.

سعدی (بدایع).


به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها.

حافظ.


|| زلف . گیسو. (آنندراج ) مو. موی :
جعدی سیاه دارد کز گشنی
پنهان شود بدو در سرخاره .

رودکی .


سلسله جعدی بنفشه عارضی
کش فریدون افدر و پرویز جد.

ابوشعیب هروی .


غلامان فرستمت با خواسته
نگاران با جعد آراسته .

فردوسی .


همه غالیه جعد مشکین کمند
پرستنده با مادر از بن بکند.

فردوسی .


سر و جعد آن پهلوان جهان
چو سیمین زره بر گل ارغوان .

فردوسی .


یکی چون عاشق بیدل ، دوم چون جعد معشوقه
سیم چون مژه ٔ مجنون ،چهارم چون لب لیلی .

منوچهری .


عروس بهاری کنون از بنفشه
گشن جعد و از لاله رخسار دارد.

ناصرخسرو.


عنقا برکرد سر، گفت کزین طایفه
دست یکی در حناست جعد یکی در خضاب .

خاقانی .


آویختی آفتاب بر دوش
از سلسله های جعد پرخم .

خاقانی .


گهی مرغول جعدش باز کردی
ز شب بر ماه مشک انداز کردی .

نظامی .


چون گهر عقد فلک دانه کرد
جعد شب از گرد عدم شانه کرد.

نظامی .


شقایق سنگ را بتخانه کرده
صبا جعد چمن را شانه کرده .

نظامی .


مرا همچنین جعد شبرنگ بود
قبا در بر از نازکی تنگ بود.

سعدی (بوستان ).


غلام باد صباحم غلام باد صبا
که با کلاله وجعدت همی کند بازی .

سعدی (طیبات ).


غیر آن جعد نگار مقبلم
گر دوصد زنجیر آری بگسلم .

(مثنوی ).


طره ٔ مشکین و جعد عنبرینش هرزمان
سینه و رخسار من در مشک و درعنبر گرفت .

؟


|| مرد پیچان موی . || مرد کوتاه گرداندام . || مرد سخی . مرد بخشنده . (منتهی الارب ). مردم جوانمرد. (مهذب الاسماء). || مرد بخیل . (منتهی الارب ). از اضداد است . || شتر بسیارپشم . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). || موی رنگین . (مهذب الاسماء). || ریشه های علم . ریشه هائی که از درفش آویزان است . جعد منجوق :
درفشی پس اوست پیکر چو ماه
تنش لعل و جعدش چو مشک سیاه .

فردوسی .


به هر سو دیلمی گردن به عیوق
فروهشته کله چون جعد منجوق .

نظامی .


- بعیر جعد ؛ شتر بسیارپشم . (منتهی الارب ).
- بعیر جعداللغام ؛ شتری که کفک دهان وی توبرتو باشد. (منتهی الارب ).
- تراب جعد ؛ خاک نرم و نمناک . (منتهی الارب ).
- جعدالاصابع ؛ مرد کوتاه انگشتان . (منتهی الارب ).
- جعد انگشت ؛ کنایه از بخل و خست باشد. (برهان قاطع).
- جعد بافته ؛ گیسوی بافته . موی تافته . ضفیره . (دهار).
- جعد پرخم ؛ به اصطلاح اهل موسیقی کنایه از مبالغه در تحریرات دل آویز. (آنندراج ).
- جعد زخمه ؛ کنایه از جعد مکلف و چار شاخ :
چه خوش حیات چه ناخوش چو آخرست زوال
چه جعد زخمه چه ساده چو خارجست نوا.

خاقانی .


- جعد ساده ؛ کنایه از جعد غیر مکلف و جمع شده .
- || به اصطلاح اهل موسیقی عبارت از ساده خوانی است . (آنندراج ).
- جعد شتر ؛ کنایه از بسیاری پشم است در بدن مردم . (برهان قاطع).
- جعد شمشاد ؛ طره ٔ شمشاد :
بی سرو قد تو جعد شمشاد
بر جبهت بوستان مبینام .

خاقانی .


- جعدالقفا ؛ بدحسب . (منتهی الارب ).
- جعد قلم ؛ کنایه از سیاهی و مرکبی است که در شکاف و چاک و پشت قلم باشد. (برهان قاطع).
- || کنایه از سخنان خوب و لطیف است . (برهان قاطع).
- جعد موی ؛ پشک . (زمخشری ).
- || خط منحنی مقوس . (برهان قاطع).
- جعد گره گیر ؛ مویی را گویند که هر تارش برهم نشسته و بخودپیچیده باشد. (برهان قاطع) :
غمزه زبان تیزتر از خارها
جعد گره گیرتر از کارها.

نظامی .


- جعدالیدین ؛ مرد بخیل . (منتهی الارب ).
- حیس جعد ؛ حیس سطبر و بسته و آن نوعی از طعام است که از خرما و روغن و ماست ترتیب دهند. (منتهی الارب ).
- خد جعد ؛ رخسار کوتاه و ناکشیده . (منتهی الارب ).
- زبد جعد ؛ کفک توبرتو.(منتهی الارب ).
- وجه جعد ؛ روی گرد کم نمک . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
مشکین جعد.[ م ُ / م ِ ج َ ] (ص مرکب ) سیاه گیسوی . که موی و گیسوی تابدارش چون مشک به رنگ و به بوی باشد : چو مشکین جعد شب را شانه کردندچراغ...
جعد شیبانی . [ ج َ دِ ش َ ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن عثمان بن مسیح ادیب نحوی و لغوی معاصر و همنشین ابن کیسان بوده و مذهب کوفیان و بصریان را د...
جعد گردانیدن . [ ج َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) جعد کردن . جعد کردن موی . ترجیل . تقصیب . رجوع به جعد کردن شود.
جاد. [ جادد ] (ع ص ) کوشنده در کار. (منتهی الارب ). ضد هازل . (اقرب الموارد).
جاد. (اِخ ) (بمعنی نیکوطالع) پسر هفتمین و بزرگترین اولاد زلفه است که کنیزک لیه زوجه ٔ یعقوب بود. (سفر پیدایش 30:11). (قاموس کتاب مقدس ).
جاد. (اِخ ) یکی از رفقای داود که مورخ و وقایعنگار مملکت او بود (اول تواریخ ایام 29:29) و در وقتی که وی در مغاره ٔ عدّلام متواری بود جاد ب...
مجدل جاد. [ م َ دَ ] (اِخ ) (برج جاد) شهری است در اراضی یهودا که بالخیش مذکور است که همچنان آن را مجدل گویند و به مسافت دو میل به مشرق...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.