جعسوس
نویسه گردانی:
JʽSWS
جعسوس . [ ج ُ] (ع ص ) مرد کوتاه زشت روی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، جعاسیس . و نیز رجوع به جعشوش شود. || فرومایه . (مهذب الاسماء) (لسان العرب ). || (اِ) نخل . از لغات هذلی است . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
جاسوس . (ع ص ، اِ) جستجوکننده ٔ خبر برای بدی . (منتهی الارب ). شخصی باشد که از ملکی بملک دیگر خبر برد. (برهان ). خبرپرس . (دهار). خبرپرسنده . (...
جاسوس فلک . [ س ِ ف َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جاسوس اختران . ظاهراً کنایه از منجم است : امیر اشارت کرد سوی حاجب بلکاتکین تا خواجه ر...
جاسوس فلک . [ س ِ ف َ ل َ] (اِخ ) علی بن محمد ویشجردی . رجوع به علی ... شود.
جاسوس گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) جاسوس شدن . اعتیان ؛ دیده بان و جاسوس گردیدن . (منتهی الارب ).
جاسوس اختران . [ س ِ اَ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به جاسوس فلک شود : جاسوس اختران شود و ناظر فلک بر سطح او بمدت نزدیک دیدبان .رشی...
جاسوس الافلاک . [ سُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به جاسوس فلک شود.
جاسوس الافلاک . [ سُل ْ اَ ] (اِخ ) لقب فریدالدین علی منجم سنجری شاعر است . رجوع به فریدالدین در لباب الالباب ۞ چ لیدن ج 2 ص 347 شود.