جمع
نویسه گردانی:
JMʽ
جمع. [ ج َ ] (ع مص ) گرد کردن . (فرهنگ فارسی معین ). گرد آوردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ضم ّ و تألیف کردن . (اقرب الموارد). فراهم کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || اسم واحد را جمع کردن . (منتهی الارب ). || جوان گردیدن : جمعت الجاریة الثیاب ؛ جوان گردید، و این کنایه است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || زفاف کردن . (منتهی الارب ). || جوش آمدن . (ذیل اقرب الموارد از زمخشری ): جمعت القِدْر؛ غلّت . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
اصطلاحی نظامی است و منظور از آن، گونه ای آموزش است که برای یکسان سازی رفتار تشریفاتی نظامیان داده می شود. اصل این آموزش برای فراگیری درست رژه رفتن و ا...
جمع آوری. گِردآوری، دور هم گِرد آوردن، یک مجموعه ترتیب دادن. رجوع شود به جمع.
حرف جمع. [ ح َ ف ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اداة جمع. علامت جمع. و آن «ها» برای غیرجانداران و «ان » از برای زندگان ، گیاهها و حیوانات اس...
صاحب جمع. [ ح ِ ج َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مأمور جمعآوری مالیات در دوره ٔ مغول . ج ، صاحب جمعان : تا رعایا آن را بدو قسط باده و نیم و حق خزان...
جمع بستن . [ ج َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) جمع آوردن . (فرهنگ فارسی معین ). || کلمه ٔ مفرد را بصورت جمع درآوردن . (فرهنگ فارسی معین ).
جمع کردن . [ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گرد کردن . (فرهنگ فارسی معین ): اموال بسیار جمع کرد. || فراهم کردن . غند کردن . (فرهنگ فارسی معین ): لوا...
اسم جمع. [ اِ م ِ ج َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسم عام چون در صورت مفرد و در معنی جمع باشد آنرا «اسم جمع» نامند: دسته ، رمه ، گله ، طایفه ، ل...
همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: دانمازیت dānmāzit؛ دانم dānm در پهلوی به معنی حاصل و آزیت در سغدی آذیت بوده به معنی جمع است.*** فانکو آدینات ...
حاصل جمع. [ ص ِ ل ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنچه از جمع کردن چند عدد بدست آید، مثلاً حاصل جمع 5 و 7، دوازده باشد: 12 = 7 + 5 .
جمع آوردن . [ ج َ وَ دَ ] (مص مرکب ) گرد کردن . فراهم آوردن . (فرهنگ فارسی معین ).