جمع
نویسه گردانی:
JMʽ
جمع. [ ج ُ ] (ع اِ) مشت فراهم آورده . (منتهی الارب ). جمع الکف ؛ هنگامی است که مشت را جمع کنند، گفته میشود: ضربته بجُمع کفّی . (ازاقرب الموارد). || یک مشت از چیزی . (المنجد). ج ، اَجماع . || پنهان و مخفی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): امرهم بجمع؛ یعنی کار ایشان پنهان و مستور است و آنرا فاش نکنند. (از اقرب الموارد). || دوشیزه : فلان من زوجها بجمع؛ یعنی همچنان دوشیزه است . ماتت بجمع (مثلثة)؛ ای عذراءً او حاملاً او مثقلةً. || همه : ذهب الشهر بجمع؛ یعنی رفت تمام ماه ، و در این دو معنی اخیر بکسر جیم نیز آمده . (منتهی الارب ). و رجوع به جِمْع شود.
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۶ ثانیه
جماء. [ ج َ ] (ع اِ) کالبد. (منتهی الارب ). شخص . (اقرب الموارد). شخص هر چیز و حجم آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جم ء شود.
جماء. [ ج َ ] (ع مص ) گرد آمدن و انباشته شدن آب بر روی هم . (از اقرب الموارد).
جماء. [ ج َم ْ ما ] (ع ص ، اِ) هموار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || خود آهن . (منتهی الارب ). || همه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): جا...
جماء. [ ج َم ْ ما ] (اِخ ) موضعی است بر سه میل از مدینه . (منتهی الارب ). از ناحیه ٔ عقیق بسوی جرف . (معجم البلدان ).
جماء. [ ج َ م َءْ ] (ع اِ) کالبد. (منتهی الارب ). شخص . (اقرب الموارد).
جماء. [ ج َ م َءْ ] (ع مص ) خشمگین شدن . (از اقرب الموارد). خشم گرفتن . (منتهی الارب ).
جما کوه . [ ج َ ] (اِخ )دهی جزء دهستان گرگانرود جنوبی بخش مرکزی شهرستان طوالش واقع در 4هزارگزی خاور هشت پر و 3هزارگزی شوسه ٔ انزلی به آستار...