اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جو

نویسه گردانی: JW
جو. [ ج َوو ] (ع اِ) میان آسمان و زمین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || طبقه ٔ سیال گازی که دارای بخارهای مختلف است و کره ٔ زمین را احاطه کرده . اتمسفر ۞ . ج ، اجواء. (فرهنگ فارسی معین ). || زمین پست و نشیب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، جِواء. || گشادگی وادی . (از منتهی الارب ). آنچه از وادی که پهناور باشد. (از اقرب الموارد). || خشکی واسع و پهناور. (ذیل اقرب الموارد). || صحن درونی خانه . (منتهی الارب ). جو هر چیز؛ داخل آن چیز. (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
جوینده طب - جوینده طب سنتی - طالب طب - آنکه در طبیعت با گیاهان دارویی به دنبال درمان بیماری میگردد.
پی جو. [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) جوینده ٔ اثر پا. مجازاً، فاحص . کاونده . جستجوکننده .- پی جوی کسی (چیزی ) شدن ؛ در جستجوی آن بودن .
جاه جو. (نف مرکب ) جاه جوینده . رجوع به جاه جوی شود.
انس جو. [ اُ ] (نف مرکب ) آنکه خواهنده و جوینده ٔ انس و الفت است . خوگیر : من وحشیم و تو انس جویی آن نوع طلب که جنس اویی .نظامی .
جفت جو.[ ج ُ ] (نف مرکب ) جفت جوی . رجوع به همین ماده شود.
راه جو. (نف مرکب ) راه جوی . راه جوینده . جوینده ٔ راه . پژوهنده ٔ راه . جویای راه . متجسس و متفحص راه . || جوینده ٔراه حقیقت . پژوهنده ٔ راه ...
شاه جو. (نف مرکب ) جوینده ٔ شاه . که شاه جوید. خواستارو طلبکار شاه . خواهنده و پژوهنده ٔ شاه : همه سندلی پیش اوی آمدندپر از خون دل و شاهجوی...
شوی جو. (نف مرکب ) جوینده ٔ شوهر. طلب کننده ٔ شوی : گیتی زنی است خوب و بداندیش و شوی جوباعذب و فتنه ساز به گفتار ساحره .ناصرخسرو.
کین جو. (نف مرکب ) رجوع به کین جوی شود.
جو گیر. رجوع شود به جو گیر شدن.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۷ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.