گفتگو درباره واژه گزارش تخلف جور نویسه گردانی: JWR جور. [ ج ُ وَ ] (اِ) ۞ بالا که نقیض پایین و پشت است . (برهان ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه واژه معنی جور جور. [ ج َ ] (ع مص ) ستم کردن در حکم . || میل کردن از راستی در راه . || زنهار خواستن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): جارَ؛ زنهار خواست . ... جور جور. [ ج َ / جُو ] (اِ) نام یکی از خطوط جام جم که خط لب جام و پیاله باشد، و پیاله ٔ جور بمعنی پیاله ٔ مالامال است چه هرگاه حریف را دانست... جور جور. (اِ) مثل . شبیه . سنخ . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نوع . گونه . قسم . || جنس . || (ص ) منظم . مرتب : ناجور؛ نامرتب . || هم آهنگ . (فرهنگ ... جور جور. (اِخ ) معرب گور، شهری بپارس . (انساب سمعانی ). گل جوری بدان منسوب است . (اقرب الموارد). شهری است از مضافات فیروزآباد و گل جوری بدان ... جور جور. [ ج ِ وَرر ] (ع ص ) سخت و بد: غَیْث ٌ جِوَرﱡ؛ باران سخت و بد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): سیل جور؛ سیل مفرط کثیر. (ذیل اقرب از اساس ... جور و واجور جور و واجور. [ رُ ] (ص مرکب ) جوراجور. بانواع . گوناگون . رجوع به جورواجور و جوراجور شود. خط جور خط جور. [ خ َطْ طِ ج َ / جُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خط اول از هفت خط جام جم که خط لب جام باشد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). یک جور یک جور. [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) یکدست . یک طور. یکسان . مانند هم . (از یادداشت مؤلف ). پی جور پی جور. [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) مصحف پی جو. (در تداول عامیانه ، پی جو). رجوع به پی جو شود. اصف جور اصف جور. [ ] (اِخ ) ترکی ، نام سردار سپاه خلیفه در جنگ با زنگیان در خوزستان و اهواز بسال 257 هَ . ق . شاید معرب اسب گور باشد. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود