اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

چابک

نویسه گردانی: CABK
چابک . [ ب ُ ] (ص ) چست و چالاک . فرز. تند. سبک . زرنگ . زبر و زرنگ . ظریف . رعنا. قبراق . زود. قچاق . چابوک . چاپوک . چپوک (دهات تربت حیدریه ): جلیت ؛ مرد چابک و چست . جلد؛ چابک از هر چیزی . جلدة؛ چابک و چالاک گردیدن .جلید؛ چابک از هر چیزی . جمل خذانیة؛ یعنی سطبر و چابک . خنوت ؛ مرد چابک شتابزده که بر نهالی نخسبد. دلهمس ؟ مرد چابک سطبر. ذفر؛ جوان چابک درازبالا تمام بدن .صعتری ؛ مرد چابک و شوخ و دلاور. نیرب ؛ مرد چابک و چست . هذف ؛ مرد شتابرو چابک . (منتهی الارب ) :
چو آن مرد چابک به اندک سپاه
ز جایی بیاید بدرگاه شاه .
مر این ترک را ناگهان بشکند
همه لشکرش را بهم برزند.

فردوسی .


همواره این سرای چو باغ بهشت باد
از رومیان چابک و ترکان نازنین .

فرخی .


نزد او آن جوان چابک رفت
از غم ره گران و گوش سبک .

منطقی .


چرخ را انجم بسان دستهای چابکند
کز لطافت خاک بی جان را همی باجان کنند.

ناصرخسرو.


مشو درخط ز خط کانهم ز حسن است
دغا چون چابک آید هم ز نرد است .

عمادی شهریاری .


چابک استاده ام به زیر فلک
مگر از چنبرش برون گذرم .

خاقانی .


استادان حاذق و عمله ٔ چابک ترتیب دادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
شگرفی چابکی چستی دلیری
به مهر آهو به کینه تندشیری .

نظامی .


خر خود را چنان چابک نبینم
که با تازی سواری برنشینم .

نظامی .


بازی کن و چابک و طرب ساز
مالیده سرین و گردن افراز.

نظامی .


هر نفس این پرده ٔ چابک رقیب
بازیی از پرده برآرد غریب .

نظامی .


قلم زن چابکی صورتگری چست
که بی کلک از خیالش نقش میرست .

نظامی .


همیشه بر قد دولت قبای حکم تو چابک
همیشه بر سر دشمن قضای تیغ تو مبرم .

امامی هروی .


چو از چابکان در دویدن گرو
نبردی ، هم افتان و خیزان برو.

سعدی (بوستان ).


باچابکان دلبر و شوخان دلفریب
بسیار در فتاده و اندک رمیده اند.

سعدی .


به چابکتر از خود مینداز تیر
چو افتاددامن بدندان بگیر.

سعدی .


اگر بنده چابک نیاید بکار
عزیزش ندارد خداوندگار.

سعدی .


قبا بست و چابک نوردید دست
قبایش دریدند و دستش شکست .

سعدی .


غلامان و کنیزان دلاویز دارد و شاگردان چابک (گلستان ). رجوع به چست ، تند، زود، فرز شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
چابک خیزی . [ ب ُ ] (حامص مرکب ) تندی . تیزی . عمل اشخاصی که سبک خیزند : دست حفظت بهر چابک خیزی و بربستگی بر میان شعله بربندد نطاق از برگ ...
چابک دستی . [ ب ُ دَ ] (حامص مرکب ) استادی . مهارت . چالاکی : به چابکدستی و استادکاری کنی در کار این قصر استواری . نظامی (خسرو و شیرین ).از حکم...
چابک اندیش . [ ب ُ اَ ] (ص مرکب ) زیرک . هوشیار. تیزفهم . سریعالانتقال : مرا این زن پیر چون مادر است یکی چابک اندیش کندآور است . فردوسی .و آن ...
چابک سواری . [ ب ُ س َ / س ُ ] (حامص مرکب ) جلدی و چالاکی .مهارت در سواری و تربیت اسب . سوارکاری : گران جوشن و خود گردی گزین بچابک سواری ربودی...
چابک اندیشه . [ ب ُ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) زیرک . تیزفهم : که آنگه شاعری پیشه نبوده ست حکیمی چابک اندیشه نبوده ست . فخرالدین اسعد(ویس و را...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.