اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

چاک

نویسه گردانی: CAK
چاک . (اِ) شکاف . (برهان ). تراک . (برهان ). دریدگی در لباس .(فرهنگ نظام ). شق . (ناظم الاطباء). شقاق . (ناظم الاطباء). پاره . (ناظم الاطباء). شکافی بدرازا در جامه و تن و غیره . دریدگی . پارگی . درز. شکافتگی :
چو رستم نباشد از او باک نیست
ز رهام و گرگین دلم چاک نیست .

فردوسی .


فکنده تن شاه ایران بخاک
پر از خون و پهلو بشمشیر چاک .

فردوسی .


سرسرکشان گشته پر گرد و خاک
همه دیده پر خون همه جامه چاک .

فردوسی .


چکی خون نبود از بر تیره خاک
یکی سیمتن را سر از تیغ چاک .

اسدی (لغت نامه ).


زسوک برادرش دل گشته چاک
سیه جامه در تنش پر خون و خاک .

اسدی (گرشاسبنامه ).


دل گم شد از من بی سبب برکن چراغ و دل طلب
چون یافتی بگشای لب کاینک دل صد چاک من .

خاقانی .


شب خود جامه ٔ حداد بر سر دارد و گریبانی چاک از دو طرف دربر. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 451).
نوحه گر گوید حدیث سوزناک
لیک کو سوز دل و دامان چاک .

مولوی .


دوش باد از سر کویش بگلستان بگذشت
ای گل این چاک گریبان تو بی چیزی نیست .

حافظ.


زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست .

حافظ.


فدای پیرهن چاک ماهرویان باد
هزار جامه ٔ تقوی و خرقه ٔ پرهیز.

حافظ.


در این بهار گل چاک آنچنان بالید
که یک گل است که جیب و کنار من دارد.

کلیم (از آنندراج ).


غم دشنه ریز گشت و مرا دست نارساست
کو مشفقی که چاک گریبان گشایدم .

طالب آملی (از آنندراج ).


بر دامن منعم نرسد دست تطاول
این چاک بجز خرقه ٔ درویش نیفتاد.

علی خراسانی (ازآنندراج ).


- چاک پیرهن ؛ گریبان . یقه ٔ پیراهن که سر از آن بیرون آرند. شکاف پیراهن که سر از آن بیرون کنند :
یکی تیغ باریک بر گردنش
پدید آمده چاک پیراهنش .

فردوسی .


پر از مرد دانا بود دامنش
پر از خوب رخ چاک پیراهنش .

فردوسی .


با خیالت خلوتی در انجمن خواهیم کرد
سیر نسرین را ز چاک پیرهن خواهیم کرد.

دانش (از آنندراج ).


- چاک قبا یا زره یا جامه ؛ دامن . دامن قبا. دامن زره . دامن جامه :
بزد بر کمربند، چاک زره
به نعره گسست از گریبان گره .

اسدی (گرشاسبنامه ).


همه چاک خفتان زده بر کمر
گرفته به کف تیغ و خشت و سپر.

اسدی (گرشاسبنامه ).


|| (ص ) باز. گشاده :
مبادا لب تو بگفتار چاک
سخن را هم اینجا فرو کن بخاک .

فردوسی .


|| (اِ) شکافها که یمین و یسار دامن کنند برای زیب و زینت . (آنندراج ). شقه های قبا :
هزار جامه ٔ جان چاک میشود آن دم
که برزنی بمیان چاکهای دامان را.

(از آنندراج ).


|| سفیده ٔ صبح . (برهان ). سپیده ٔ صبح را گویند. (فرهنگ ناصری ) (آنندراج ) (جهانگیری ). بمعنی سپیده ٔ صبح که تشبیه به چاک جامه شده . (فرهنگ نظام ). تیغ روز. سپیده ٔ بامداد. صبح صادق . چاک روز. فجر :
چو روز درخشان برآورد چاک
بگسترد یاقوت بر تیره خاک .

فردوسی .


کنون می گساریم تا چاک روز
که رخشان شود هور گیتی فروز.

فردوسی .


چو پیدا شود چاک روز سفید
کنم دل ز کار جهان ناامید.

فردوسی .


شب تیره تا برکشد روز چاک
نیایش کنم پیش یزدان پاک .

فردوسی (از آنندراج ).


چو فردا شود چاک روز آشکار
سزد گر بدانجای جویی شکار.

اسدی .


|| قباله ٔ خانه و باغ و امثال آن را گویند. (برهان ). بمعنی قباله ٔ خانه و ملک . چک . (فرهنگ انجمن آرا) (آنندراج ). قباله و سند که مخفف آن چک است . (فرهنگ نظام ). قباله . سند. نوشته :
گر چه ستد زمانه چک چاکری ز ما
آتش نخست در شکن چاک و چک زنیم .

سنایی (از آنندراج ).


|| (اِ صوت ) صدای زدن شمشیر و تبرزین و خنجر و مانند آن . (برهان ) (فرهنگ انجمن آرا) (آنندراج ). صدای برخورد شمشیر و تبرزین و خنجر و مانند آن . (ناظم الاطباء). چکاچاک . چاک چاک . چاکاچاک . آواز زدن گرز و شمشیر و امثال آن . صدای بکاربردن سلاحهای رزمی :
ز چاک تبرزین و جر کمان
زمین گشت گردان تر از آسمان .

فردوسی .


۞
|| (اِ) دریچه را نیز گفته اند و آن دری باشد کوچک که در یک لنگ در قلعه و کاروانسرا سازند. (برهان ). دریچه ای باشد که در میان دروازه بزرگ گذارند مانند در قلعه و سرا. (فرهنگ ناصری ) (آنندراج ). مجازاً بمعنی دریچه ای که در میان در بزرگ مثل در قلعه و در کاروانسرا باشد. (فرهنگ نظام ). در کوچکی که بر یک لت در بزرگ قلعه و منزل و باغ و گاراژ و غیره تعبیه میکنند تا برای ورود اشخاص احتیاج به گشودن در بزرگ نباشد. دریچه ای بر یک لنگ در بزرگ مخصوص ورود اشخاص زیرا در بزرگ به داخل شدن چارپایان و گاری و درشکه و ماشین و چیزهایی از این قبیل اختصاص دارد. || در زبان ولایتی مازندران دو طرف رودخانه که پر از سنگ و ریگ و شن است . که در موقع زیادتی آب زیر آب میرود و در غیر آن خشک است . (فرهنگ نظام ). || دره . وادی . || (ص ) بمعنی آماده و مهیا هم آمده است . (برهان ). آماده و مهیا. (ناظم الاطباء).
- بچاک زدن ؛ در اصطلاح عامه ، رفتن . بشتاب رفتن . فرار کردن . گریختن :
دلم بربود و زد بر چاک در دم بچه حمالی
به عمر خود ندیدم من چنین وردار و ورمالی .
مؤلف فرهنگ نظام نویسد: «چون زبان ری قدیم و مازندران نزدیک بهم بوده از این لفظ (لفظ چاک که بنا بنوشته ٔ مؤلف در زبان ولایتی مازندران دو طرف رودخانه معنی میدهد) در فارسی طهران یک مثل مانده [ زد بچاک ] یعنی خود را بچاک رودخانه زد و غایب شد» ۞ .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
چاک کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چاک زدن . پاره کردن . دریدن . شکافتن . خراشیدن : بکردند چاک آن کیی جوشنش بشمشیر شد پاره پاره تنش . فردوسی ....
چاک گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پاره شدن . شکافته شدن . دریده گشتن : سر فور دیدند پر خون و خاک همه تنش گشته بشمشیر چاک . فردوسی .بدیدندش ...
چاک دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) شکافتن . پاره کردن . زخم زدن . دریدن .
چاک سینه . [ ک ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چاک گریبان . (آنندراج ). گریبان . یقه : گلشن اندام او موج لطافت میزندمیتوان دیدن ز چاک...
پیرهن چاک . [ رَ / پیرْ هََ ] (ص مرکب ) که پیراهن وی دریده باشد. || جامه بتن دریده از مستی . مست ِ دریده پیراهن : زلف آشفته و خوی کرده وخند...
{اصطلاح} در رفتن، فرار کردن، فلنگ را بستن
چاک و بست . [ ک ُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بند و گشاد. در تداول عوام «دهان بی چاک و بست » و «چاک و بست نداشتن دهان » مصطلح است که ده...
چاک و چیل . [ ک ُ ] (اِ مرکب ، اتباع ) چک و چیل . لب و لوچه . پک و پوز. || آب از چاک و چیلش راه افتادن ؛ در تداول عوام کنایه از سخت خواها...
چهارده چاک . [ چ َ دَه ْ ] (اِخ ) تیره ای از ایل اینانلو از ایلات خمسه ٔ فارس . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86). رجوع به ایل اینانلو شود.
چاک آستین . [ ک ِ ] (اِ مرکب ) چاکی که در آستین کنند و این دو نوع بود، یکی در طول و رسم مردم ولایات همین است و دوم در عرض و این را در ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
جواد مفرد کهلان
۱۳۹۸/۰۱/۲۴
0
0

ریشۀ واژه های چاک و چاقو: छयति verb 4 chayati { cho } cut off


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.