چال
نویسه گردانی:
CAL
چال . (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان از قول صاحب معجم البلدان نویسد: «یکی از دهات آذربایجان است در چهار فرسخی مداین که ابن حجاج آن را «کال » گفته و شعری در مذمت آن سروده ». (مرآت البلدان ج 4 ص 72).
واژه های همانند
۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۵ ثانیه
گله چال . [ گ ُ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دیه های استرآبادرستاق مازندران . (از ترجمه ٔ سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 171).
هلی چال . [ هََ ] (اِخ ) دهی است ازبخش مرکزی شهرستان آمل که 225 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله ، لبنیات ، عسل و کاردست...
چال کش . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار که در 12 هزارگزی باختر شهسوار و 3 هزارگزی جنوب راه قدیم شهسوار به رامسر وا...
دون چال . (اِخ ) دهی است از دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان شاهی . واقع در 6هزارگزی شمال باختری جویبار دارای 480 تن سکنه است . آب آن ...
ده چال . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان شراء پایین بخش وفس شهرستان اراک . واقع در 36هزارگزی جنوب خاوری کمیجان . دارای 708 تن سکنه اس...
سیه چال . [ ی َه ْ ] (اِ مرکب ) گودالی تاریک که گناهکاران را در آن نگاهدارند. مؤلف غیاث اللغات نویسد: لفظ چال در اصل چاه بود، ها را به لام...
باف چال . (اِخ ) از دهات کجور مازندران . (از مازندران واسترآباد رابینو ص 109). این نام در ترجمه ٔ وحید مازندرانی بصورت نامخال ضبط شده و ظاهراً...
پشم چال . [ پ َ ] (اِخ ) رجوع به پشمه چال شود.
چال پشت . [ پ ُ] (ص مرکب ) ستوری که شانه و کفلش برآمده و کمرش فرورفته باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به چاک پشت شود.
توت چال . (اِخ ) دهی از دهستان رودباراست که در بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)...