چالاک . (ص ) چابک . (فرهنگ اسدی ). (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) جَلد. (فرهنگ اسدی ) (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). چست . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). تیز. (ناظم الاطباء). تند در کار. (فرهنگ نظام ). جَلد کار. (ناظم الاطباء). تند. فرز. سبک . قیچاق . قچاق
: ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک
۞ ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک .
عنصری (از فرهنگ اسدی ).
امسال که جنبش کند این خسرو چالاک
روی همه گیتی کند از خارجیان پاک .
منوچهری .
آهسته تر ای سوار چالاک
بر دیده ٔ ما متاز چندین .
خاقانی .
بدین دو خادم چالاک رومی و حبشی
درم خرید دو خاتون خرگه سنجاب .
خاقانی .
ز آن جمله ٔ آهوان چالاک
بود آهوکی عجب شغبناک .
نظامی .
چو نام هم شنیدند آن دو چالاک
فتادند از سر زین بر سر خاک .
نظامی .
جوانی خردمند و فرزانه بود
که در وعظ چالاک و مردانه بود.
سعدی (بوستان ).
|| دزد مردکش . (فرهنگ اسدی ). دزد و خونی . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). دزد و راهزن و خونی . (ناظم الاطباء). دزد آدم کش . (فرهنگ نظام )
: گفت کاین مردمان بی باکند
همه همواره دزد و چالاکند.
عنصری (از فرهنگ اسدی ).
|| جای بلند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال ). بمعنی جای بلند. (برهان ) (ناظم الاطباء). منزل مرتفع. (ناظم الاطباء). بلند. رسا. بالا بلند. مرتفع
: بدو بر یکی قلعه چالاک بود
۞ گذشته سرش بر ز افلاک بود.
اسدی (از فرهنگ اسدی ).
بسکه سربسته چو غنچه دردسر دارم چو بید
چون شکوفه نشکفم کز سر و چالاک توام .
خاقانی .
ای قدر عنبر کم شده ز آن زلف سردرهم شده
وی قد خوبان خم شده پیش قد چالاک تو.
خاقانی .
جز آن چاره ندیدآن سرو چالاک
کز آن دعوی کند دیوان خود پاک .
نظامی .
شنیدم کآب خفتد زر شود خاک
چرا سیماب گشت آن سرو چالاک .
نظامی .
ای که از سرو روان قد تو چالاکتر است
دل بروی تو ز روی تو طربناکتر است .
سعدی (بدایع).
ای کسوت زیبایی بر قامت چالاکت
زیبا نتواند بود الا نظر پاکت .
سعدی .
صد آشوب از قفای قد چالاک تو می آید
شکست قلب دل از چشم بی باک تو می آید.
دانش (از آنندراج ).
|| مرد بزرگوار. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال ص
250) (فرهنگ نظام )
: ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک
ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک .
عنصری (از فرهنگ نظام ).
|| در اردو بمعنی «فریب دهنده » است که از این معنی فارسی گرفته شده . (فرهنگ نظام ). فریبا. زیبا
: روز و شب جان سوزی و آنگاه از ناپختگی
روز چون نیلوفری چالاک و شب چون زعفران .
خاقانی .
گوزن از حسرت این چشم چالاک
ز مژگان زهر پالاید نه تریاک .
نظامی .
بس میوه ٔ آبدار چالاک
کز چشم بد اوفتاددر خاک .
نظامی .
|| سعدی شیرازی در شعر ذیل مجازاً آن را به معنی موزون و آراسته و متناسب آورده است
: ای بر تو قبای حسن چالاک
صد پیرهن از جدائیت چاک .
سعدی (ترجیعات ).
|| زیرک و هوشیار و آگاه . تیزفهم . || با جد و جهد. زحمتکش . || خودرای . (ناظم الاطباء). و رجوع به چست و فرز و جَلد شود.