چرکین . [ چ ِ ] (ص نسبی )
۞ چیزی کثیف . (آنندراج ). هر چیز کثیف و پلید و ناپاک و ملوث . (ناظم الاطباء). چیز چرکدار. (فرهنگ نظام ). چرک آلود. چرک آلوده . چرکن . چرکین . شوخگین . مُدَمِّس . (منتهی الارب ). رجوع به چرک و چرکن شود. || ریم آلود. (ناظم الاطباء). چرگین . زخم و جراحت چرکدار. زخم چرکی . وَضِر. (منتهی الارب ). رجوع به چرک و چرک آلوده و چرکن شود. || زنگ زده و زنگ خورده و زنگ گرفته . (ناظم الاطباء). || تیره شده . || زشت و کریه المنظر. (ناظم الاطباء). رجوع به چرگین و چرکین شدن شود.