چغندر. [ چ ُ غ ُ دَ
/ دُ ]
۞ (اِ) حویجی باشد که در آشها داخل کنند. (برهان ). معروف است و در آشها کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). سبزه ای است خوردنی مثل ترب که شلغم نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). بهندی ، کنگلو. (از شرفنامه ٔ منیری ). گیاهی که ریشه ٔ آن کلفت و لحمی است و بتازی «سلق » نامند و پخته ٔ آن ازاغذیه ٔ لذیذ و شیرین است و برگ چغندر و خود آن را در آشها و بورانی ها داخل میکنند و نیز چغندر را در تغذیه ٔ حیوانات بکار میبرند و از نوعی از آن قند و الکل میسازند. (ناظم الاطباء). سبزیی است خوردنی با ریشه ٔ بزرگ . (فرهنگ نظام ). گیاهی دوساله که در سال اول برگهای گسترده دارد و ریشه ٔ آن اندوخته ٔ قندی میسازد و در سال دوم ساقه ٔ گلدار آن تشکیل یافته اندوخته رابمصرف میرساند. ساکارز در برگهای بزرگ چغندر در هنگام روز در برابر نور ساخته میشود و شب به ریشه رفته در آنجا ذخیره میشود و طبقات متوالی ریشه ضخیم میگردد. رنگ ریشه های چغندر ممکن است زرد یا سفید یا سرخ تیره باشد. (گیاه شناسی گل گلاب ص
274).
۞ نام گیاهی که بیخ و ریشه ٔ آن که در زیر زمین رشد میکند انواع گوناگون ریز و درشت و کم شیرینی و پرشیرینی دارد و نوع معروف آن چغندر قند است که در کارخانه ها بمصرف تهیه ٔ قند میرسد و تفاله یا ملاس این نوع چغندر را در تغذیه ٔ حیوانات مصرف میکنند یا بجای کود در تقویت بعضی زراعتها بکار میبرند و نوع دیگرش چغندر معمولی است که از پخته ٔ آن روستائیان و بعضی اهالی شهرستانها تغذیه میکنند و خام آن را نیز بمصرف تغذیه ٔ حیوانات علفخوار میرسانند. چقندر. چندر. لبلاب . سِلق .. چکندر. شلغم . شوندر. صوطر
: سراپای بعضی و بعضی کیاکن
چو اندر مغاک چغندر چغندر.
عمعق .
چارارکان مختلف در دیگ آش سرکه هست
رو پیاز و مس چغندر دنبه سیم و گوشت زر.
بسحاق اطعمه .
-
امثال :
جائی که گوشت نیست چغندر پهلوان است .
جائی که گوشت نیست چغندر سالار است .
چغندر گوشت نشود دشمن دوست نشود .
زیره بکرمان میبرد چغندر به هرات .
فلان است نه برگ چغندر .
و رجوع به چغندر پخته و چغندر قند و چقندر و چگندر و چندر و لبو شود.