چو. [ چ ُ ] (حرف اضافه ) (ادات تشبیه ) مخفف و مرادف چون است . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). بمعنی مانند است . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری )....
چو. [ چ َ ] (اِ) در تداول عامه بمعنی شایعه است و هو. اما این کلمه غالباً با مصادری از قبیل : انداختن ، درافتادن ، افکندن بکار رود.- چو افتاد...
چاه چو چو. (اِخ ) دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 30 هزارگزی خاور شوسف و 8 هزارگزی جنوب حسین آباد واقع شده ، دامن...
پایچو. (ا)، (زبان مازنی)، چوب راست و نیرومندی که بگونه عمودی در فواصل هر دو متر در زمین فرو میکنند و با بافتن شاخههای نرم و نازک درختان به این چوبها...
چو بازار. (اِ) در تداول مردم بم ، قسمی گیاه طبی که شکسته را بدان بندند.
چو پیچیدن . [چ َ دَ ] (مص مرکب ) خبر افتادن . هو افتادن . بر سر زبانها افتادن مطلبی . شایع شدن . در افواه شایع گشتن .
گوژدون چو. (اِ) شیرخشت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیرخشت شود.
چو افتادن . [ چ َ / چُو اُ دَ ] (مص مرکب ) هو افتادن . مشهور شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). شایع شدن . نشر شدن خبری بی اساس . بر سر زبانها افتادن .
چو افکندن . [ چ َ / چُو اَ ک َ دَ ] (مص مرکب )هو انداختن . چو انداختن . رجوع به چو انداختن شود.