اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

چین

نویسه گردانی: CYN
چین . (نف ) مخفف چیننده . رجوع به چیننده و نیزرجوع به ترکیبات ذیل در معانی و ردیفهای خود شود.
- پاورچین پاورچین رفتن ؛ قدم آهسته و یواش رفتن . با تأنی و طمأنینه رفتن . آهسته و بی صدا گام برداشتن .
|| برگزیننده . انتخاب کننده .
- دست چین کردن ؛ انتخاب و به گزین کردن .
- شاه چین ؛ که انتخاب احسن کننده . به گزین .
- گل چین ؛ انتخاب کننده . برگزیننده .
- || باغبان . که گل از شاخه بازکند.
- گل چین کردن ؛ انتخاب کردن .برگزیدن .
- گل چین گل چین ؛ خرامان خرامان . رفتاری به تأنی و ناز. رفتنی به ناز و با خرام .
- نکته چین ؛ بیرون کشنده ٔ دقایق و لطایف کلام .
- یکه چین کردن ؛ انتخاب احسن کردن . به گزینی . || گزارنده . بیرون کشنده .
- خبرچین ؛ خبربر. دو به هم زن .
- سخن چین ؛ غماز :
سخن چین کند تازه جنگ قدیم
به خشم آورد نیکمرد سلیم .

سعدی .


|| جذب کننده .بخودکشنده . چنانکه پارچه ٔ پرزدار یا کاغذ آب خشک کن .
- آب چین ؛ که آب بر خود گیرد. (کاغذ. پارچه ).
- خوی چین ؛ عرق گیر.
- عرق چین ؛ عرق گیر.
- || نوعی کلاه بی لبه که فرق سر را پوشاند. رجوع به عرق چین شود.
|| که چیزها را با نظم و ترتیب روی هم یا در کنار هم گذارد. مرتب .
- بادمجان دورقاب چین ؛ کنایه از چاپلوس و متملق است .
- حروف چین ؛ در کنار هم قراردهنده ٔ حروف برای ساختن کلمات و عبارات در مطابع.
- راسته چین ؛ در اصطلاح مطبعه که راسته چینی کند؛ یعنی سطور صفحات بی حواشی و پاورقی را بچیند. رجوع به راسته چینی شود.
- گوهرچین ؛ گوهرآما. آنکه ترصیع کند. که جواهر نشاند.
|| جمعکننده . فراهم آورنده . بردارنده از زمین یا جایی . ملتقط. برچیننده . چنانکه مرغ دانه را و تماشائی نثار را.
- تپاله چین ، تپاله برچین ، آزاله چین (در تداول عامه ٔ قزوین ) ؛ که سرگین از کوی ها گرد کند سوخت زمستانی را.
- خوشه چین ؛ برچیننده و گردآورنده و جمعکننده ٔ خوشه . آنکه پس از درودن غله در کشتزار بگردد و خوشه های بر زمین افتاده را جمع کند :
همه خوشه چینند ومن دانه کار
همه خانه پرداز و من خانه دار.

نظامی .


خداوند خرمن زیان میکند
که با خوشه چین سرگران میکند.

سعدی (بوستان ).


ما خوشه چین خرمن اصحاب دولتیم
باری نگه کن ای که خداوند خرمنی .

سعدی (طیبات ).


برو خوشه چین باش سعدی صفت
که گرد آوری خرمن معرفت .

سعدی .


- دانه چین ؛ دانه برچین . بردارنده و گردکننده ٔ دانه و حبوب از زمین چنانکه مرغ .
- دینارچین ؛ گردآورنده ٔ دینار :
به درگشت دینار چین دست سائل
وزآن شرم شد روی دینار پرچین .

سوزنی .


- ریزه چین ؛ که دانه ها یا قطعات خرداز غذا و جز آن بر زمین افتاده باشد بردارد.
- شکرچین ؛ جمعکننده ٔ دانه های شکر.
- کهنه چین ؛ فراهم آورنده ٔ قطعات کهنه و ژنده از کویها.
- لته چین ؛ کهنه چین .
- نثارچین ؛ بردارنده و جمعآورنده ٔنثار از نقل به هنگام شاباش .
|| جداکننده . قطعکننده . برنده . بازکننده .
- پساچین ، پسه چین ؛ جداکننده ٔ خوشه های خرد و بجای مانده از انگور و خرما پس از اتمام انگورچینی یا خرماچینی .
- خارچین ؛ برنده ٔ خار. رجوع به این ترکیب در جای خود شود.
- رطب چین ؛ چیننده ٔ خرما.که خرما از شاخه بازکند.
- || مجازاً کام گیرنده :
رطب چین درآمد ز نوشینه خواب
دماغی پرآتش دهانی پرآب .

نظامی .


- || مجازاً به معنی بوسه گیرنده . رباینده ٔ بوسه .
- گل چین ؛قطعکننده ٔ گل از بوته . بازکننده ٔ گل از شاخه .
- موی چین ؛ برنده و قطعکننده ٔ موی .
- || آلت بریدن موی .
ترکیبات دیگر کلمه ٔ چین در معانی فاعلی و مفعولی :
- انگبین چین . پرچین . پی وپاچین . ترچین . تف چین . جرعه چین . خمارچین . خرچین . مقدمه چین .
- پاچین ؛ نوعی جامه ٔ زنانه .
- پنبه چین ؛ نوعی ماشین جدید.
- درچین ورچین ؛ درچین ورچین کردن ، مرتب و بسامان کردن اثاث خانه .
- کف چین ؛ کف چین کردن .
- یراق چین ؛ یراق چین کردن .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
چین . (اِ) شکن و بهم کشیدگی و ترنجیدگی در پوست روی یا پارچه یا چرم و امثال آنها. آژنگ . (از فرهنگ اسدی نخجوانی ). شکنج . (برهان ) (آنندراج )...
چین . (اِ) حاصل چیدن . (یادداشت مؤلف ). یک بار چیدن . یک دفعه بریدن سبزیهائی که چند بار توان چیدن . یک بار درو. حصاد،چین اول تره و یونجه...
چین . (اِخ ) سلسله ای از پادشاهان چین که از 221 ق . م . تا 207 ق .م . حکمفرمائی کرد. این سلسله از مردمی به نام چین نام گرفته است که در ...
چین . (اِخ ) در مآخذ اسلامی صین قسمت مرکزی و شرقی آسیا که بیش از یک دوم این قاره را اشغال کرده است بر طبق مآخذ سازمان ملل متحد، از حی...
چین . (اِخ ) در اصطلاح و تداول و کتب نظم و نثر فارسی گاه به جای ترکستان چین بکار رفته است و آن قسمت از آسیای مرکزی که ترکستان شرقی ...
چین . [ چ ِ ] (اِخ ) ۞ (ارنست بوریس ). عالم وظائف الاعضاء انگلیسی در سال 1904م . در آلمان متولد شد. استاد علم الامراض در آکسفورد برای همکاری ...
ماچین از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد چین در نوشتارهای کهن پارسی به ایالت سین‌کیانگ امروزی اطلاق می‌شد. بخش‌های جنوبی کشور کنونی جمهوری خلق چین و همچنین ...
چین چین . (ص مرکب ) شکن شکن . با چین های بسیار. صاحب چین های بسیار. پرشکن : ای زلف سرکشت همه چین چین شکن شکن مویت برای بردن دلها رسن رسن ...
چینه چین . [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) دانه چین . که دانه از زمین برگیرد. دان جمعکن : زاغ سیه روی بود چینه چین چرغ سیه چشم بود دوربین .امیرخسرو...
چین ماچین . (اِ مرکب ، از اتباع ) چین و ماچین . قِر و فر. با چین های بسیار در جامه . رجوع به چین و ماچین شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۱۴ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.