اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حاجب

نویسه گردانی: ḤAJB
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابونصر یکی از حجاب بزرگ سلطان مسعود است که در عهد محمود و اوائل کار مسعود کارهای خرد را عهده دار بود چنانکه در ماه شوال سال 422 هَ . ق . که سلطان مسعود از غزنین بکابل آمد این بونصر زعامت پیلبانان داشت و در این تاریخ سمت حاجبی یافت و بدان جای رسید که زعیم حجاب گردید و کارهای بزرگ بدست او میرفت و تا سال 451 بنا بگفته ٔ بیهقی بجای بوده است . بیهقی گوید: «وامیر از غزنی حرکت کرد روز پنجشنبه ٔ نیمه ٔ شوال ۞ و بکابل آمد و آنجا سه روز ببود و پیلان عرضه کردند هزار و ششصد و هفتاد نر و ماده بپسندید، سخت فربه و آبادان بودند و مقدم پیلبانان مردی بود چون حاجب بوالنصر و پسران قرقمان و همه پیلبانان زیر فرمان وی . امیر بونصر را بنواخت و بسیار بستودش وگفت این آزاد مرد در هوای ما بسیار بلاها دیده است و رنجهای بزرگ کشیده از امیر ماضی ، چنانک به یک دفعت او را هزار چوب زدند و جانب ما را در آن پرسش نگاه داشت و بحقیقت تن و جان فدای ما کرد، وقت آمد که حق او نگاه داشته آید که چنین مرد بزعامت پیلبانان دریغ باشد با کفایت و مناصحت و سخن نیکو که داند گفت و رسوم تمام که دریافته است خدمت پادشاهان را.خواجه احمد گفت بونصر را این حق هست و چنین مرد در پیش تخت خداوند بباید پیغامها را امیر فرمود تا او را بجامه خانه بردند و خلعت حاجبی پوشانیدند که بروزگار داشته بود، و پیش آمد باقبای سیاه و کلاه دو شاخ و کمر زر و سیم . خدمت بجای آورد و بخیمه ٔ خود بازرفت وحق او همه ٔ اعیان درگاه بواجبی بگزاردند. و پس از این هر روز وجیه تر بود تا آنگاه که درجه ٔ زعامت حجاب یافت چنانکه بیارم بوقت خویش که کدام وقت بود و امروز سنه ٔ احدی و خمسین و اربعمائة بحمداﷲ بجای است و بجای باد سلطان معظم ابو شجاع فرخ زادبن ناصرلدین اﷲ که او را بنواخت و حق خدمت قدیم وی بشناخت و لشکرها میکشد و کارهای با نام بر دست وی برمی آید چنانکه بیارم . و چون به غزنین باشد در تدبیر ملک سخن گوید و اگر رسولی آید رسوم باز می نماید و در مشکلات محمودی و مسعودی و مودودی رضی اﷲ عنهم رجوع با وی میکنند. و کوتوالی قلعت غزنین شغلی با نام که برسم وی است حاجبی از آن وی به نام قتلغ تکین آن را راست میدارد...».
رجوع شود به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 284 و 289 و 370 و 373 و 438 و 443 و 457 و 472 و 481 و 484 و 505 و 509 و 530 و 544 و 624 و 626 و رجوع به ابوالنصر حاجب شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
حاجب .[ ج ِ ] (اِخ ) هبةاﷲبن حسن مکنی به ابوالحسن . ابن الانباری نام او را در طبقات النحویین آورده است . وی ازافاضل اهل ادب ، و شاعری مل...
حاجب /hājeb/ معنی ۱. دربان پادشاه و امیر؛ پرده‌دار. ۲. مانع؛ حائل. ۳. (اسم) آنچه مانع دیدن چیزی شود. ۴. (اسم) (ادبی) در بدیع، کلمه‌ای که پیش از قافیۀ ...
حاجب گه . [ ج ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) جای حاجب : نه تنها سرائی است بل هشت و هفت در آنها بباید دو فرسنگ رفت فلک پیش ایوان او کوته است در آن ...
علی حاجب . [ ع َ ی ِ ج ِ ] (اِخ ) حسام الدین موصلی . حاکم قلعه ٔ اخلاط از جانب الملک الاشرف بود. رجوع به علی موصلی شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
ابن حاجب . [ اِ ن ُ ج ِ ] (اِخ ) جمال الدین ابوعمرو عثمان بن عمربن ابی بکر، نحوی معروف (570 -646 هَ .ق .). اصلاً ایرانی از نژاد کرد و پدرش حا...
اغول حاجب . [ ] (اِخ ) از امرای سلطان محمد خوارزمشاه در خوارزم بود. رجوع به تاریخ جهانگشای جوینی و فهرست آن شود.
حاجب بار. [ ج ِ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آذن . بواب ۞ . || جبرئیل .
حاجب بدر. [ ج ِ ب ِ ب َ ] (اِخ ) یکی از حاجبان سطان مسعود بود. بیهقی آرد: «و حاجب بدر را با لشکری قوی ببادغیس فرستاد ». (رجوع به بدر حاجب ...
حاجب شمس .[ ج ِ ب ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اول خورشید یعنی آنچه از آفتاب پیدا میشود بار اول در وقت طلوع .
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۶ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.