حاشیه . [ ی َ ] (ع اِ) حاشیت . حاشیة. کنار. کناره . کرانه
: اگر از این جهت غباری برحاشیه ٔ خاطر شریف نشسته است ارش این جنایت را ملتزم شوم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
196). || کناره و پیرامن جامه و جز آن . سجاف . || قسمی یراق برای دوره ٔ لباس . || حشو.آکنه . || شرح . || شتران جوان خردسال . اشتر خرد. (مهذب الاسماء). ریزه از شتران ج ، حواشی . || مردم خرد و فرومایه . ج ، حواشی .
-
حاشیه ٔ خیابان ؛ کنار خیابان . پیاده رو.
|| کسان . اتباع . خدَم َ. حشَم . کسان و اهل مرد و خاصه ٔ او که در کنف اویند. بستگان . مصاحبان . همدمان
: مر حاشیه ٔ شاه جهان را و حشم را
هم مال دهنده ست و هم مال ستان است .
منوچهری .
زیرا که ولایت چو تنی هست و در آن تن
این حاشیه ٔشاه رگ است و شریان است .
منوچهری .
بچه نداند از لهو مادر نداند از عدو
آید ببردشان گلو با اهل بیت و حاشیه .
منوچهری .
هرگز به کجا روی نهاد این شه عالم
با حاشیه ٔ خویش و سواران سرائی .
منوچهری .
پیش شیر تنها رفتی و نگذاشتی که کسی از غلامان و حاشیة وی را یاری دادندی . (تاریخ بیهقی ). صندوقهای شکاری بر گشادند تا نان بخورند و اتباع و غلامان و حاشیه همه بخوردند. (تاریخ بیهقی ). و غلامان نوشتکین خاصه ٔ خادم از مرو دررسیدند با مقدمی خمارتکین نام و کدخدای نوشتکین محمودک دبیر و چند تن از حاشیه همه آراسته . (تاریخ بیهقی ). جمله ٔ لشکر و حاشیت را گفت سوی بغداد باید رفت و برفتند... (تاریخ بیهقی ). این شش هزار سوار و حاشیت یک ساعت دمار از شما برآرند. (تاریخ بیهقی ). در باب تجمل و غلامان و آلت و حاشیت و خدمتکار وی زیادتها فرمودی .(تاریخ بیهقی ). امیر را براندند و سواری سیصد با اوو حرمها و حاشیت را بر استران و خران ... (تاریخ بیهقی ). احمد گفت : بیست هزار من نیل رسم رفته است خاصه را و پنجهزار من حاشیت درگاه را. (تاریخ بیهقی ). نشاندند حرمها را در عماریها و حاشیت را بر استران و خران . (تاریخ بیهقی ). از امیر فضل اندرخواه ، خاصگان و حاشیت خویش را بخانه ٔ تو فرستد به مهمانی . (تاریخ بیهقی ). ابوالفتح علی بن احمد... ببصره آمده با ابناء وحاشیة آنجا مقام کرده . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو).
جبلی همچو دگر حاشیه در خدمت تو
چو قلم ساخته از سر همه ساله قدم است .
عبدالواسع جبلی .
|| کنار صفحه ٔ نبشته یا نه نبشته . کرانه ٔ کتاب و دفتر. هامش .پیرامون متن . مرز
۞ . مقابل متن ، و مقابل بوم . || آنچه در کنار صفحه ٔکتاب نویسند، از ملحقات و زیادات . از باب تسمیه حال باسم محل . || شرحی که بر متن نویسند. تعلیق
۞ . تعلیقه . || مردمان شاگرد پیشه و خدمتکاران . (غیاث ). || سایه ٔ مرد. (منتهی الارب ). ج ، حواشی . || حاشیه ٔ بساط، سنیف . آنچه بر دو طرف نسیج است برنگ دیگر، آنچه بر دو طرف بساط است . ج ، حواشی . || متن و حاشیه کردن ؛ عملی صحافان را که حاشیه ٔ صفحه را از کاغذی جز کاغذ متن کنند مصور و مذهب یا ساده ،دوسانیدن کاغذی دیگر به اطراف متن .