اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حافظ

نویسه گردانی: ḤAFẒ
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابراهیم بن محمدبن حمزةبن عماربن حمزةبن یساربن عبدالرحمن بن حفص ، مکنی به ابواسحاق . جد وی حفص برادر ابومسلم صاحب الدولة بود. او یکی از پیشوایان حفظ بود و از ابوشعیب حرانی و احمدبن یحیی حلوانی و یوسف قاضی و جز ایشان روایت دارد، و ابوبکر احمدبن موسی بن مردویه حافظ از وی روایت کند. او در نهم ماه رمضان سال 343 هَ . ق . وفات یافت . (سمعانی ص 151 ب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
حافظ. [ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حفظ. نگاهدارنده . نگاهدار. نگهدار. نگهبان . (مهذب الاسماء). گوشدار. دارنده . بازدارنده . حفیظ (در همه ٔ معانی )....
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) صاحب مجمل التواریخ والقصص (ص 282) از او نقل کرده و بهار در پاورقی احتمال داده است که این نام مصحف جاحظ باشد.
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) او راست : المسالک والممالک مختصر. (کشف الظنون چ 1 استانبول ج 2 ص 423).
حافظ. [ ف ِ] (اِخ ) ابراهیم بن اورمةبن سیاوش بن فرّوخ اصفهانی ، مکنی به ابواسحاق . مردی کثیرالحدیث بود و در بغداد وبصره افادت میکرد و در ایا...
حافظ.[ ف ِ ] (اِخ ) ابن ساقی . رجوع به حافظ بغدادی شود.
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن عساکر، ابوالقاسم علی ، صاحب تاریخ دمشق در هشتاد جلد با خط ریز. (عیون الانباءج 2 ص 236). رجوع به ابن عساکر ابوالقاسم...
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن غیاث الدین . خوندمیر گوید: ملک حافظبن ملک غیاث الدین بن رکن الدین ، جوانی بود خوش صورت و خط خوب مینوشت . بعد از فوت ...
حافظ. [ ف ِ] (اِخ ) ابن ناصر دمشقی . رجوع به حافظ دمشقی شود.
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابوسعید علائی . رجوع به حافظ علائی و حافظ خرگوش ابوسعید و عثمان بن سکن بغدادی (حافظ ابوسعید) شود.
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ حسین بن احمدبن محمدبن طلحةبن محمدبن عثمان حافظ. شیخی بود که جامه ٔ مردم در گرمابه های کرخ بغداد نگاهداری میکرد...
« قبلی صفحه ۱ از ۱۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.