اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حاکم بامر ا

نویسه گردانی: ḤAKM BAMR ʼ
حاکم بامر ا. [ ک ِ ب ِ اَ رِل ْ لاه ] (اِخ ) ابوالعباس احمدبن ابی علی حسن قُبّی بن علی بن ابی بکربن خلیفه مسترشد باﷲبن مستظهر باﷲ. هنگام سقوط بغداد به دست مغولان ، وی پنهان گردید و نجات یافت ، و با جمعی از یاران به نزد حسین بن فلاح امیر بنی خفاجة شد و مدتی نزد او ببود و سپس به دمشق نزد امیر عیسی بن مهنا رفت و چون ناصر ملک دمشق خبر یافت او را بخواند ولی در این زمان تتار هجوم آوردند، و چون ملک مظفر به دمشق آمد، امیر قلج بغدادی را به طلب او فرستاد، و وی با عده ای از امراء عرب با او بیعت کردند، و با لشکر مغول مصاف داد و غالب شد و غانه و حدیثه و هیت را فتح کرد. و سپس علاءالدین طیبرس نائب دمشق با او مکاتبه کرد و ملک ظاهر بیبرس او را دعوت کرد. حاکم به دمشق آمد، وی را به قاهره نزد ظاهر فرستادند لیکن چون نزدیک قاهره رسید ترسید اگر به شهر درآید او را به زندان افکنند. پس به حلب بازگشت و صاحب حلب و رؤساء با اوبیعت کردند. وی خلق بسیار گرد آورده قصد غانة کرد، پس در غانه نزد مستنصر شد و از او اطاعت کرد لیکن مستنصر در این حوادث هلاک شد و حاکم به طرف رحبه نزد عیسی بن مهنا شد، و با ملک ظاهر بیبرس مکاتبه کرد، بیبرس او را به قاهره خواند، حاکم نیز اجابت کرده با فرزند و جماعتی بدانجا شتافت ، بیبرس با او بخلافت بیعت کرد و خلافت او چهل واند سال طول کشید. بیبرس حاکم را در دژ بزرگ قلعه نگاه داشت و در جامع کبیر قلعه بنام او خطبه میخواندند. شیخ قطب الدین گوید: روز پنجشنبه ٔهشتم محرّم سال 661 هَ . ق . بود سلطان بار عام داد و خود بنشست و حاکم بامر اﷲ سواره تا نزدیک ایوان بزرگ قلعه ٔ جبل بیامد و نزدیک سلطان بنشست ، و این پس از اثبات نَسَب او بود. پس سلطان بنزد او شد و به امارت مؤمنان با او بیعت کرد، سپس حاکم به نزد سلطان شد و امور مملکت از جانب خود بدو تفویض کرد. آنگاه همگی مردم با او بیعت کردند. در روز بعد که آدینه بود،حاکم خطبه ٔ جمعه بخواند و در آن از جهاد و امامت سخن گفت و درباره ٔ هتک حرمت خلافت بغداد اشاره کرده گفت : و این سلطان ملک ظاهر به یاری امامت هنگامی برخاست که امامت بی یار و یاور شده بود و سپاه کفر را پس ازآنکه کشور اسلام را لگدکوب کرده بودند تار و مار ساخت . و آغاز این خطبه چنین بود: الحمد ﷲ الذی أقام لاَّل العباس رکناً و ظهیراً... و پس از آن بتمامی اکناف نامه نوشتند و مردم را بخلافت او خواندند و در رمضان سال 663 سلطان خلیفه را در دژ محجوب داشت و مردم را از دیدار او منع کرد و علت آن بود که یاران خلیفه درباب امور دولت مداخله میکردند، و تا سال 701 خلافت حاکم ادامه داشت و سلاطین را او خلعت و تاج میداد. وفات حاکم شب جمعه هیجدهم جمادی الاولای سال 701 بود، و عصرآن روز در پائین قلعه ٔ سوق الخیل بر جنازه ٔ او نماز گزاردند و اعیان و اشراف و وزراء پیاده تشییع جنازه ٔاو کردند. و او در نزدیکی قبر سیده نفیسه دفن شد. وی نخستین کسی از آل عباس است که بدانجا دفن شد و تاکنون (اوائل مائه ٔ دهم هجری ) دفن اموات ایشان در آن قبرستان ادامه دارد. وی ولایت عهد خلافت را پس از خود بنام فرزند خویش ابن [ ظ: ابو ] الربیع سلیمان کرده بود. و پس از مرگ او بنام ابوالربیع خطبه خوانده شد. (تاریخ الخلفاء تألیف جلال الدین سیوطی صص 317 - 321).
حاکم اول در آغاز کار فرزند خود محمد ملقب به مستمسک را به ولایت عهد خلافت گماشت و چون محمد مستمسک در حیات پدر وفات کرد حاکم ولایت عهد به پسر او ابراهیم واثق فرزند مستمسک بن حاکم داد لیکن چون او را نالایق یافت عزل کرده و ولایت عهد را به فرزند بلافصل خود ابوالربیع ملقب به مستکفی واگذاشت و از این روی میان ابراهیم واثق و عم او مستکفی شکرآب بود و همواره واثق سلطان را نسبت به مستکفی بدبین میساخت . (تاریخ الخلفاء ص 324). هندوشاه گوید: نکته ٔ غریبه : چون سلطان مسعود مقتفی را خلافت داد بعد از آن خلافت تا آخر دولت عباسیان که سنه ٔ ست وخمسین و ستمائه [656] تاریخ آنست بماند، و حق سبحانه تعالی روا نداشت که فرزندان راشد بکلی از منصب آباء و اجداد محروم و ممنوع شوند، خلافت از اعقاب مقتفی به اعقاب راشد رسید، و خلیفه ای که اکنون [ سال تألیف 724 ] در مصر موجود است و خطبه ٔ او بنام او کنند وسلاطین آن بلاد او را عزیز دارند از فرزندان راشد است و نام و نسبش بر این گونه : الحاکم ابوالعباس احمدبن ابی الحسن بن ابی بکر علی الفتی ۞ بن ابی جعفر منصوربن الفضل ، و هو الراشد. سید نسابه بدرالدین حسن بن علی حسینی نسابه ٔ مصر گفت : چون ابوالعباس به مصر آمد و نسب خویش بنمود، و اهل مصر با او بیعت کردند، من در نسب او توقف کردم ، زیرا که پیش من به ثبوت نرسیده بود، و در شجره ٔ خویشتن نیافتم . پیغمبر را بخواب دیدم که فرمود نام او الحاق کن که از ماست . (تجارب السلف ص 303 و 304). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود. زرکلی گوید: ابوالعباس احمدبن علی بن احمدبن مسترشدبن مستظهر، دومین خلیفه ٔ عباسی مصر است که در زمان الظاهر بیبرس پس از آنکه خبر مفقود شدن مستنصر منتشر شده بود ظهور کرد و پیوستگی نسب خویش به عباسیان را نزد بیبرس بسال 660 اثبات کرد، پس بیبرس با او بیعت کرد و آنچه با مستنصر بود بدو تفویض و خطبه و سکه بنام او کرد، و او را معززاً در برج زندانی کرد و وی آنجا ببود تا سال 701 که در قاهره بمرد. و از امر سلطنت هیچ بدست او نبود. (زرکلی ج 1 ص 55).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
حاکم بامر ا. [ ک ِ ب ِ اَ رِل ْلاه ] (اِخ ) ابوالعباس احمدبن مستکفی باﷲ ابوالربیع سلیمان بن حاکم بامر اﷲ اول ابوالعباس احمدبن ابی علی حسن ...
حاکم بامر ا. [ ک ِ ب ِ اَ رِل ْ لاه ] (اِخ ) (الَ ... ابو) منصوربن العزیزبن المعزبن المنصوربن القاسم بن المهدی ، صاحب مصر، مکنی به ابوعلی . ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.