حباب
نویسه گردانی:
ḤBAB
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن جزٔبن عمروبن عامربن عبدرزاح بن ظفر ظفری . برخی او رادر عداد صحابه شمرده اند که بدر و احد را دریافته و در قادسیه کشته شده است . (تنقیح المقال ج 1 ص 249). عسقلانی او را حباب بن جزٔبن عمروبن عامربن عبدرزاح بن ظفر انصاری ظفری خوانده است . ابن ماکولا و طبری و ابن شاهین او را از شهداء یمامه شمرده اند، ابن قداح پدر او را جُزَی ّ با تصغیر خوانده است . (الاصابة ج 1 ص 316) (الاستیعاب ج 1 ص 133). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
واژه های همانند
۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
حباب وار. {حُ }. (ص. مر.). چون حباب. حباب سان. حباب گون. حباب رفتار. در کنش و روش چون حباب.
حباب شیشه . [ ح ُ ب ِ شی ش َ/ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حبابی که از بند شدن هوا در جرم شیشه بماند : دل رقیب مگو نازک است چون دل من ...
خانه ٔ حباب . [ ن َ / ن ِ ی ِ ح ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نیمکره ای که حباب درست میکند. حبابی که بر روی آب یا از صابون درست میشود : جز خا...
حباب واسطی . [ ح َ ب ِ ] (اِخ )دارقطنی گوید: پیری نیکوکار بود. (لسان المیزان ج 2 ص 165). حباب واسطی بن صالح محدث است . (منتهی الارب ).
هباب . [ هََ ] (ع اِ) گرد و غبار هوا که از روزن در آفتاب پیدا آید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هباء. (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (معجم متن ...
هباب . [ هََ / هَِ ] (ع اِ) نشاط شتر در رفتن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || نشاط. (معجم متن اللغة). || (مص ) به نشاط رفتن شتر و جز آن ...
هباب . [ هَِ ] (ع مص ) به نشاط رفتن هر رونده ای و تیز رفتن آن . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (معجم متن اللغة). گفته میشود: «م...
هباب . [ هََ ب ْ با ] (ع ص ) به صورت صیغه ٔ مبالغه از هب ؛ بادی که بسختی و شدت میوزد. (ناظم الاطباء). || بسیاروزش . کثیرالهبوب . (المنجد).
هباب کردن . [ هَِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به نشاط در آوردن ستوربرای تیز رفتن . به نشاط راندن ستور را : گرچه او را حاجت مهماز نیست راندمی چون شب...