حبس
نویسه گردانی:
ḤBS
حبس . [ ح َ ] (ع اِ) کوه بزرگ . (منتهی الارب ). کوه عظیم . || کوه سیاه . ج ، حبوس . || حوض آب . ج ، احباس . (مهذب الاسماء).
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
حبسى است که در مقابل حبس حدى (یعنى حدود الله) نیست بلکه در اختیار حاکم است و گاهى هم مقابل حبس تعلیقى است که اجرا نمىشود در مورد متهم اما حبس تعزیرى ...
حبس البلایا. ۞ [ ح َ سُل ْ ب َ] (ع اِ مرکب ) من اوابد العرب ۞ ، کانوا اذا مات الرجل یشدون ناقته الی قبره ، ویقلبون براسها الی ورائها، و ی...
حبث . [ ح َ ب ِ ] (ع اِ) نوعی از مار که دم ندارد. (؟) (آنندراج ).
هبس . [هََ ب َ ] (ع اِ) گل خیرو که آن را منثور و نمام نیزخوانند. (منتهی الارب ). گل خیری که بدان منثور و نمام نیز گویند. (اقرب الموارد) (مع...
هبص . [ هََ ] (ع مص ) رجوع به هَبَص شود.
هبص . [ هََ ب َ ] (ع مص ) شادمانی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) : فَرَّ و اعطانی رشاء ملصاکذنب الذئب ...
هبص . [ هََ ب ِ ] (ع ص ) شادمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). با نشاط. (معجم متن اللغة). || حریص بخوردن چیزی و بیقرار بر آن . (اقرب الموا...
هبص . [هََ ب َ ] (ع اِمص ) اضطراب . قلق . (معجم متن اللغة).