هبص . [ هََ ب َ ] (ع مص ) شادمانی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد)
: فَرَّ و اعطانی رشاء ملصا
کذنب الذئب یعدی الهبصا.
(از تاج العروس ).
|| شتافتن . (منتهی الارب ). شتاب کردن . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). به شتاب رفتن . (معجم متن اللغة) (تاج العروس ). || آزمند شکار
۞ . (منتهی الارب ). آزمند شدن بر شکار. (ناظم الاطباء). آزمند شدن سگ بر شکار. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (تاج العروس ). || برجهیدن . برجستن . (معجم متن اللغة). || آزمند برخوردن چیزی شدن و بسی بی قراری نمودن بر آن . (منتهی الارب ). به حرص خوردن چیزی و بیقراری کردن بر آن . (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). || بشدت خندیدن . مبالغه در خنده کردن . (معجم متن اللغة).