حبیب
نویسه گردانی:
ḤBYB
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) شخصی خوش صحبت است ، و اشعار بسیار دارد، و خط را نیکو مینویسد، و شعر نیز نیکو میگوید وبا این فضیلت در کاشی کاری نظیر ندارد، حالی در روم به این کار مشغول است ، علوفه ٔ سلطانی جهت این کار میخورد، و بازار فضیلت در روم چنان کساد است که مولانا حبیب با انواع فضایل هرچند جهد کرد که او را به جهتی از جهات فضایل علوفه تعیین کنند، نکردند، آخر بضرورت اظهار کاشی کاری که میدانست کرد، و چون احتیاج به صنعت او داشتند از این جهت او را هشت اقچه ٔ عثمانی مقرر کردند. رجوع به ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 381 شود.
واژه های همانند
۳۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
حبیب سباع . [ ح َ ب ِ س َ ] (اِخ ) الانصاری . رجوع به حبیب ابوجمعة شود.
حبیب مصری . [ ح َ ب ِ م ِ ] (اِخ ) رجوع به حبیب بن ابی حبیب شود.
حبیب معلم . [ح َ ب ِ م ُ ع َل ْ ل َ ] (اِخ ) رجوع به حبیب عجمی شود.
حبیب معلی . [ ح َ ب ِ م ُ عَل ْ لا ] (اِخ ) رجوع به حبیب بن معلی شود.
استاد حبیب سماعی،(۱۲۸۰ - ۱۳۲۵)، استاد برجسته سنتور بودهاست.
وی در خردسالی به خواست پدر ضرب را فراگرفت و چون هنوز آن اندازه بزرگ نشده بود که بتواند...
حبیب آجری . [ ح َ ب ِ ج ُ ] (اِخ ) رجوع به حبیب بن حسن بن أبان شود.
حبیب ازدی . [ ح َ ب ِ اَ ] (اِخ ) رجوع به حبیب بن مخنف بن سلیم شود.
حبیب اسدی . [ ح َب ِ اَ س َ ] (اِخ ) رجوع به حبیب بن مظاهر اسدی شود.
حبیب اسدی . [ ح َب ِ اَ س َ ] (اِخ ) رجوع به حبیب بن نعمان اسدی شود.
حبیب الدین . [ ح َ بُدْ دی ] (اِخ )محمدبن علی اصغر جرفادقانی . رجوع به محمد... شود.