اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حثن

نویسه گردانی: ḤṮN
حثن . [ ح ُ ث ُ ] (اِخ ) جائی در بلاد هذیل است از ازهری . و جز وی گفته اند: موضعی نزد مَثَلَّم باشد و میان آن و مکة دو روز راه است . سلمی بن مقعد قرمی گوید :
انا نزعنا من مجالس نخلة
فنجیز من حثن بیاض مثلماً.
نزعنا به معنی جئنا و نجیز به معنی نَمﱡر باشد.
قیس بن العیزارة هذلی گفته است :
و قال نساء لو قتلت لسائنا
سوا کن ذی الشجوالذی انا فاجع
رجال و نسوان باکناف رایة
الی حثن تلک الدموع الدوافع.
و نیز گوید:
اری حثناً امسی ذلیلاً کانّه
تراث و خلاه الصعاب الصعاثرُ
و کاد یوالینا و لسنا بارضهم
قبائل من فهم و افضی و ثابُر.

(معجم البلدان ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱,۷۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۲ ثانیه
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن جعفر شریعتمدار. رجوع به حسن شریعتمدار شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن جعفر کاشف الغطاء. رجوع به حسن کاشف الغطاء شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن جکینا. رجوع به حسن بن احمدبن محمدبن جکینا شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن جهم بن بکیربن اعین شیبانی ، از اصحاب کاظم .او راست : کتاب الحدیث که حسن بن علی فضال درگذشته ٔ 224 هَ . ق . آن ...
حسن . [ ح َ س َ ](اِخ ) ابن حائک . رجوع به حسن بن احمدبن یعقوب شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن حسن . رجوع به حسن سانزواری و حسن مشهدی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن حسن بن حسن . رجوع به حسن شرنبلالی و حسن مثلث شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن حسن بن عبداﷲ. رجوع به حسن عینی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن حسن بن علی بن ابی طالب . رجوع به حسن مثنی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن حسن بن هشیم . رجوع به ابوعلی بن هشیم ، و نیز به ابن هشیم شود.
« قبلی ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ صفحه ۱۲ از ۱۷۳ ۱۳ ۱۴ ۱۵ ۱۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.