اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حثن

نویسه گردانی: ḤṮN
حثن . [ ح ُ ث ُ ] (اِخ ) جائی در بلاد هذیل است از ازهری . و جز وی گفته اند: موضعی نزد مَثَلَّم باشد و میان آن و مکة دو روز راه است . سلمی بن مقعد قرمی گوید :
انا نزعنا من مجالس نخلة
فنجیز من حثن بیاض مثلماً.
نزعنا به معنی جئنا و نجیز به معنی نَمﱡر باشد.
قیس بن العیزارة هذلی گفته است :
و قال نساء لو قتلت لسائنا
سوا کن ذی الشجوالذی انا فاجع
رجال و نسوان باکناف رایة
الی حثن تلک الدموع الدوافع.
و نیز گوید:
اری حثناً امسی ذلیلاً کانّه
تراث و خلاه الصعاب الصعاثرُ
و کاد یوالینا و لسنا بارضهم
قبائل من فهم و افضی و ثابُر.

(معجم البلدان ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱,۷۲۲ مورد، زمان جستجو: ۲.۷۱ ثانیه
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن ادریس . رجوع به حسن حمزی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن ارتنابن حسن بن نوین ، از حکام روم بود.وی بسیار خوش منظر و زیباروی بود و دختر صالح صاحب ماردین به زنی گرفت و ...
حسن . [ ح َ س َ] (اِخ ) ابن اسحاق بن شرفشاه . رجوع به فردوسی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن اسحاق . رجوع به حسن یمنی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن مهدی بن احمد. رجوع به حسن صنعائی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن نبیل . رجوع به حسن نیشابوری شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن اسدبن حسن نحوی . رجوع به حسن فارقی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن اسدبن حسن . رجوع به حسن مغارفی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن اسداﷲ تولمی رشتی ، از معاصرین است و او راست : شرح تشریح الافلاک . (ذریعه ج 4 ص 186).
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل حسینی قمی حائری . او راست : التحفة الحسینیة که در 1304 هَ .ق . نگاشته و شرح تبصره و جز آن . (ذریعه ج 3 ص...
« قبلی ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ صفحه ۹ از ۱۷۳ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.