اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حثن

نویسه گردانی: ḤṮN
حثن . [ ح ُ ث ُ ] (اِخ ) جائی در بلاد هذیل است از ازهری . و جز وی گفته اند: موضعی نزد مَثَلَّم باشد و میان آن و مکة دو روز راه است . سلمی بن مقعد قرمی گوید :
انا نزعنا من مجالس نخلة
فنجیز من حثن بیاض مثلماً.
نزعنا به معنی جئنا و نجیز به معنی نَمﱡر باشد.
قیس بن العیزارة هذلی گفته است :
و قال نساء لو قتلت لسائنا
سوا کن ذی الشجوالذی انا فاجع
رجال و نسوان باکناف رایة
الی حثن تلک الدموع الدوافع.
و نیز گوید:
اری حثناً امسی ذلیلاً کانّه
تراث و خلاه الصعاب الصعاثرُ
و کاد یوالینا و لسنا بارضهم
قبائل من فهم و افضی و ثابُر.

(معجم البلدان ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱,۷۲۲ مورد، زمان جستجو: ۱.۸۹ ثانیه
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بحرالعلوم طباطبائی نجفی . درگذشته ٔ نهم جمادی الاول 1255 هَ . ق . او راست : التاریخ المنظوم که در آن توا...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن ابوالاحوص . رجوع به حسن بن عبدالعزیز شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن ابوبکربن اشمدبن بدرالدین . رجوع به حسن مقدسی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ )ابن ابوبکربن احمد فارقانی طباخ . در 680 هَ . ق . بزاد و در 761 هَ . ق . درگذشت . محدث بود و ابن رافع نامش را حسین نوشته...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن ابوالحسن دیلمی . رجوع به دیلمی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن ابوالحسن الفرات . رجوع به حسن بن الفرات شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن ابی حصینة. رجوع به حسن بن عبداﷲبن احمدبن عبدالجبار شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن ابوحمزه ٔ حسینی . او راست : التفهیم . (ذریعه ج 4 ص 361).
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن ابی صفرة. رجوع به حسن بن حسین بن عبداﷲ بود.
حسن . [ ح َ س َ] (اِخ ) ابن ابی طالب یوسفی ملقب به عزالدین . او راست : شرح مختصر نافع بنام کشف الرموز. (قصص العلماء تنکابنی ص 308). و شاید هم...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۱۷۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.