حجر
نویسه گردانی:
ḤJR
حجر. [ ح ِ ] (اِخ ) دیار ثمود در وادی القری میان مدینه و شام است ، استخری گوید: حجر قریه ٔ کوچکی کم سکنه از وادی القری است یک روز راه تا کوه دارد و منازل ثمود در آن بوده است که خدا فرماید: و تنحتون من الجبال بیوتاً فارهین ... (قرآن 149/26) و گفت خانه ها مانند خانه های ما در کوه ساخته اند و آن کوهها «اثالث » نام دارد و این کوهها چنان است که هرکسش از دور بیند متصل پندارد، و چون نزدیک شود هریک را جدا بیند، و دورا دور آن را رمل گرفته باشد چنانکه بالای آن نتوان شد مگر با مشقت بسیار. و بئرثمود که در قرآن آب آن میان مردم و ناقه تقسیم شده است ؛ «لها شرب و لکم شرب یوم معلوم » (قرآن 155/26) در آنجا میباشد. (معجم البلدان ). نام وادی مسکن ثمود و آن میان مدینه و شام بوده است . و ابوعبداﷲ محمدبن ابیطالب الانصاری الصوفی الدمشقی شیخ الربوة در کتاب نخبة الدهر (چ لیپزیک ص 249) گوید: ناحیتی است میان سوریه و حجاز. رجوع به امتاع الاسماع ص 454، 455، 456، 457 شود. نام دیار ثمود است در وادی القری میان مدینة و شام . منازل این طایفه عبارت بود از مسکن های مغاره مانندی که در کوهها شکافته و ساخته بودند و خانه های زیادی در اینجا دیده میشد در منتهای زیبائی با نقش و نگار و طبقات محکم واستوار هرکوهی مقام مستقلی داشت و بکوه دیگر مربوط نبود. در حوالی آن عبور و مرور میشد و در وسط برای آب دادن به اشتران چاهها کنده بودند گویند پیغمبر عربی آب خوردن از آن چاه را نهی کرده بود، و گویند آن آثار از بنی سلیم است . شمس الدین سامی گوید: نام قریه ای است در شمال غربی جزیرة العرب که بین مدینه ٔ منوره و برالشام واقع شده و عبارت است از بقیه ٔ یک شهر قدیمی که در جنوب دومة الجندل وجود داشته و آثار قوم ثمود در گرداگرد این محل پدیدار است . (قاموس الاعلام ).
واژه های همانند
۱۷۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
حجر. [ ح ِ ] (ع اِ) کناره . کنف .منعه . کنار مردم . (منتهی الارب ). بر. و آن از زیر بغل تا کشح باشد و مجازاً حمایت : لشکری که در حجر مجاهدت ...
حجر. [ ح ِ ] (ع مص ) بازداشتن کسی را از تصرف در مال خویش ، چونانکه داور دیوانه و نابالغ را. (غیاث ). و رجوع به حَجر مصدر شود.
حجر. [ ح ُ ] (ع مص ) بازداشت . (منتهی الارب ). بازداشتن کسی را از تصرف در مال خود بعلتی شرعی ، چون دیوانگی و صغر. (غیاث ). || منع.
حجر. [ ح ُ ] (ع اِ) کنار مردم . (منتهی الارب ). || عقل . خرد. (ترجمان عادل بن علی ) نهیه . لب . حجی . (معجم البلدان ). || حرام . (منتهی الار...
حجر. [ ح َ ] (ع اِ) کنار. (ترجمان عادل بن علی ) (غیاث ). بغل . (غیاث ). || تل ریگ و توده ٔ آن . || چشم خانه . || کنار مردم . جامه ٔ کنار مر...
حجر. [ ح َ ] (ع مص ) بازداشتن . (دهار) (ترجمان عادل بن علی ). منع کردن یعنی بازداشتن کسی را از تصرف در مال خویش و حرام کردن . (زوزنی ) (دست...
حجر. [ ح ُ ج َ ] (ع اِ) ج ِ حجره . (غیاث ) : مسند از تخت و مخده ز نمط برگیریدحجر از بهو و ستاره ز حجر بگشائید. خاقانی .گرچه خمخانه ٔ ما را نه حج...
حجر. [ ح ُ ج ُ ] (ع اِ) گوشت گرداگرد ناخن . گوشت که بر ناخن احاطه دارد. || ج حجَر.
حجر. [ ح َ ج َ] (ع اِ) سنگ . داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: یراد به عندالاطلاق جوهر کل جسم جماد سواء کانت فیه مائیةکالیاقوت اولا، و سواء حف...
حجر. [ ح ِ ] (اِخ ) سوره ٔ حجر. نام سوره ٔ پانزدهم است از قرآن ، و آن مکیه است دارای 99 آیت ، پس از ابراهیم و پیش از نحل و آغاز میشود به : ...