حجر
نویسه گردانی:
ḤJR
حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) ابن عبدالجبار. جاحظ خبری از وی واو از موسی بن ابی الردقاء آورده است . (البیان و التبیین ج 2 ص 182). و ابن قتیبه در عیون الاخبار نیز خبری از وی و او از عبدالملک بن عمیر در باره ٔ چگونگی مجلس زیاد در کوفه آورده است . (عیون الاخبار ج 2 ص 211).
واژه های همانند
۱۷۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۱ ثانیه
حجر. [ح ِ ] (اِخ ) رجوع به حجر اسماعیل و حجرالکعبه شود.
حجر. [ ح ِ ] (اِخ ) دیار ثمود در وادی القری میان مدینه و شام است ، استخری گوید: حجر قریه ٔ کوچکی کم سکنه از وادی القری است یک روز راه تا ...
حجر. [ ح ِ ] (اِخ ) اصحاب حجر، قوم ثمود یعنی قوم صالح .(دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ) (مجمل التواریخ ص 148).
حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) الخیر. رجوع به حجربن عدی شود.
حجر. [ ] (اِخ ) ابن ابی حجیر. رجوع به حُجَیربن ابی حجیر شود. (الاصابة).
حجر. (اِخ ) ابن ابی العنبس اصفهانی معروف بهجری . عمارةبن ابی حفصة از وی روایت کرده . و از سعیدبن جبیر وابوهریره روایت کند. (ذکر اخبار اصفها...
حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) ابن أدبر. رجوع به حجربن عدی شود.
حجر. [ ] (اِخ ) ابن ایاس بن مقاتل . از پدرش روایت دارد. و پسرش علی بن حجر ثقة از وی روایت دارد. ص 181).
حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) ابن جزیلةبن لخم . از قحطان . جدی جاهلی است . عبدالملک بن عمیر قطبی از فرزندان اوست . (زرکلی ص 213).
حجر. [ ] (اِخ ) ابن الحارث . مکنی به ابی خلف . محدث است .