حجیر
نویسه گردانی:
ḤJYR
حجیر. [ ح ُ ج َ ] (اِخ ) ابن بیان . بارودی و ابوعمر او را در عداد صحابة یاد کردند.تقی بن مخلد حدیث او را از طریق داودبن ابی هند در مسند خویش استخراج نمود که پیغمبر آیه ٔ «الذین یبخلون ...» را با باء قرائت کرد. ابوعمرو گوید: او در عداد اهل عراق است و ابوقزعة از وی روایت دارد. ابن مندة گوید: برخی او را یاد کرده اند اما صحیح نیست [ ظ. حدیث او را ] . ابن ابی حاتم گوید: او از وفیض روایت دارد و پسرش ابوقزعة سویدبن حجیر از وی روایت دارد. پس معلوم میشود که او ذهلی است . زیرا که ابوقزعة از تابعین و ذهلی و ثقة میباشد. (الاصابة ج 1 قسم 1 ص 331).
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
هجیر. [ هََ ] (ع اِ) نیمروز. نزدیک زوال مع ظهر یا از وقت زوال آفتاب تا عصر. (منتهی الارب ). الهاجرة للوقت المذکور. (اقرب الموارد) : از ضعف ب...
هجیر. [ هَِ ج ْ جی ] (ع اِ) خوی و عادت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || حال . (منتهی الارب ).
هجیر. [ هََ ] (اِخ ) نام پسر قارن بن کاوه است که او را سهراب وقتی که به ایران می آمد در پای قلعه ٔ سفید سبزوار در جنگ زنده بگرفت . (برهان...
هجیر. [ ] (اِخ ) وزیر جغتای مغول پسر چنگیزخان . رجوع به جهانگشای جوینی ج 1 ص 227 شود.
هجیر. [ هَُ ج َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). رجوع به هجیرة شود.
هجیر. [ هََ ] (اِخ ) آبکی است مر بنی عجل را میان کوفه و بصره . (منتهی الارب ). رجوع به هجرة شود.
به معنی آگاه بیدار و بیداری از خواب در لهجه پارسی مردم غور