حجیر
نویسه گردانی:
ḤJYR
حجیر. [ ح ُ ج َ ] (اِخ ) ابن بیان . بارودی و ابوعمر او را در عداد صحابة یاد کردند.تقی بن مخلد حدیث او را از طریق داودبن ابی هند در مسند خویش استخراج نمود که پیغمبر آیه ٔ «الذین یبخلون ...» را با باء قرائت کرد. ابوعمرو گوید: او در عداد اهل عراق است و ابوقزعة از وی روایت دارد. ابن مندة گوید: برخی او را یاد کرده اند اما صحیح نیست [ ظ. حدیث او را ] . ابن ابی حاتم گوید: او از وفیض روایت دارد و پسرش ابوقزعة سویدبن حجیر از وی روایت دارد. پس معلوم میشود که او ذهلی است . زیرا که ابوقزعة از تابعین و ذهلی و ثقة میباشد. (الاصابة ج 1 قسم 1 ص 331).
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
حجیر. [ ح َ ] (ع ص ) بسیار سنگ ناک . حجیرة. (ناظم الاطباء).
حجیر. [ ح ُ ج َ ] (اِخ ) (بنو...) رجوع به بنوحجیر شود.
حجیر. [ ح َ ] (اِخ ) از قرای غوطه به دمشق و قبرمدرک بن زیادة صحابی در آنجا است . (معجم البلدان ).
حجیر. [ ح ُ ج َ ] (اِخ )ابن ابی أهاب بن عَزیز تمیمی حلیف بنی نوفل بن عبد مناف . ابن ابی حاتم و ابن حبان گویند: صحابی است . فاکهی در کتاب ...
حجیر. [ ح ُ ج َ ] (اِخ ) ابن ابی حجیر هذلی یا حنفی ، و او را حُجر نیز گویند. طبرانی از طریق عکرمةبن عمار از محشی پسر حجیر از پدرش حجیر نقل کند ...
حجیر. [ ح ُ ج َ ] (اِخ ) ابن ربیع عدوی . وی از عمربن خطاب روایت کند. عبدالرحمان از هلال بن حق نقل کرد که گفت : کان حجیربن الربیع یصلی حتی ...
حجیر. [ ح ُ ج َ ] (اِخ ) ابن سوءة. جد جابربن سمرة است . (منتهی الارب ).
حجیر ذهلی . [ ح ُ ج َ رِ ذُ هََ ] (اِخ ) رجوع به حجیربن بیان شود.
حجیر هذلی . [ ح ُ ج َ رِ هَُ ذَ ] (اِخ ) رجوع به حجیربن ابی حجیر شود.
هجیر. [ هَُ ] (ص ) خوب و نیک و نیکو و زبده . (برهان ). هژیر. خجیر. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : درخورد همت تو خداوند جاه دادجاه بزرگوار و گرانمایه...