حد
نویسه گردانی:
ḤD
حد. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. واقع در پنجاه هزارگزی شمال خاوری اهواز و نه هزارگزی شمال راه ویس به نفت سفید. دشت ، گرمسیر و سکنه ٔ آن 110تن است . مذهب ایشان شیعه و زبان فارسی و عربی است .آب آن از چاه و محصول غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه آن در تابستان اتومبیل رو است . ساکنین از طایفه ٔ حمید هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
واژه های همانند
۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
حدیقف . [ ح َدْ دِ ی َ ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سامان توقف . آنجای که ایستند. حد توقف . انتهاء.- حد یقف نداشتن ؛ انتها نداشتن : حرص او ح...
حد فاصل . [ ح َدْدِ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مرز بین دو چیز اعم از محسوس و معقول . میان دو چیز: طور؛ حد فاصل میان دو چیز. طخوم ؛ حد فاصل ...
حد کردن . [ ح َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) معین کردن . مرز گذاردن .
حد ناقص . [ ح َدْ دِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) تعریفی که بفصل قریب تنها یا با جنس بعید باشد مانند تعریف انسان به ناطق یا...
حد اصغر. [ ح َدْ دِ اَ غ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حد به معنی تعریف و نیز رجوع به قیاس شود.
به دست آوردن یک عدد دلخواه از یک چیز یا نفرات که می توان با آن کاری انجام داد به گونه ای که با کم تر از آن یا نمی شود کاری کرد یا هزینه، انرژی و زمان ...
حد و حصر. [ ح َدْ دُ ح َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) حد و مر. حد و حساب . رجوع به حد بمعنی اندازه شود : فرمانبرش بدند همه سیدان عصرافزون بدی ج...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
حد اعجاز. [ ح َدْ دِ اِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) که از اندازه ٔ طاقت طبیعت بیرون باشد، سخن در حد اعجاز هو ان یرتقی الکلام فی بلاغته الی ا...
حد متوسط. [ ح َدْ دِ م ُ ت َ وَس ْ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ حد وسط. درجه ٔ میانگین .