حر. [ ح ِرر ] (ع اِ) شرم زن . عورت زن . فرج زن . لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است . (منتهی الارب ). رجوع به حرح شود. ج ، احراح
: این هجو را جواب کن ار مرد شاعری
ای تو و شعرت ازدر مخراق و مخرقه
ورنه برو به کون زن خویش پای سای
ای حر مادرت بسر خر محرقه .
سوزنی .
|| جُمَیْل حر؛ نوعی از مرغان است . و به ضم حاء نیز آمده است . رجوع به جُمَیْل شود. (منتهی الارب ).