حر. [ ح َرر ] (ع اِ) گرما. (منتهی الارب ). گرمی . (زوزنی ). نقیض بَرْد. حرارت . ج ، حُرور، اَحارِر. (منتهی الارب )
: و قالوا لاتنفروا فی الحر قل نارُ جهنم اشد حراً. (قرآن
81/9). و جعل لکم سرابیل تقیکم الحر. (قرآن
81/16).
گهی چو خاک پراکنده دل ز باد بلا
گهم چو آب بجوشید دل ز آتش حَر.
مسعودسعد.
چو سوزنی لقب آمد ز حَرّ نار سقر
برون جهان چو سر سوزن از حریر مرا.
سوزنی .
|| (مص ) حَرَّ القتل ُ؛نیک بسیار شد کشت و خون . (منتهی الارب ). کقول المتنبی : باجسام یَحِرﱡ القتل فیها. (اقرب الموارد). || حرالماء؛ گرم کردن آب را. || حریره پختن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) ج ِ حَرّة. زمینهای سنگلاخ سوخته . || (صوت ) زجر است شتران را. گویند: الحَرَّ. (منتهی الارب ).