حر
نویسه گردانی:
ḤR
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) شهری در موصل منسوب به حربن یوسف ثقفی . (معجم البلدان ).
واژه های همانند
۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
هر. [ هََ رر ] (ع مص ) به بانگ آوردن سگ را سرما. رجوع به هریر شود. || ریخ زدن . || بانگ کردن سگ . (منتهی الارب ). || بانگ کردن کمان ....
هر. [ هََ ] (اِ) آسیا. (یادداشت به خط مؤلف ). فیروزآبادی گوید. «ابهر» معرب آب و هر است یعنی آب آسیا. (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به کلمه...
هر. [ هََ ] (اِ) دانه ای است که در میان گندم روید و خوردن آن ضرر دارد و آن را بنابراین از گندم جدا کنند. (برهان ). رشیدی نویسد: در نسخه ٔ س...
هر. [ هََ ] (ص مبهم ) کل . همه . تمام . (یادداشت به خط مؤلف ). افاده ٔ معنی عموم دهد همچون هرجا وهرکس و مانند آن . (برهان ). ترجمه ٔ کل هم ه...
هرء. [ هََ رْ ءْ ] (ع مص ) بسیار فحش یا زشت گفتن یا بسیار خطا کردن در سخن . || سخت شدن سرما بر کسی چنانکه خواهد بکشد او را. یا کشتن سرما ک...
هرء. [ هَُ رْءْ ] (ع مص ) نیک پخته شدن گوشت . (منتهی الارب ).
هرء. [ هَُ رَءْ ] (ع ص ) مرد بسیارسخن و بیهوده گوی . (منتهی الارب ). هَذّاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هذو و هذاء شود.
دیگ سنگی(به فتح ها و کاف ـ واژه ای کرمانجی)
هر و شر. [ هَُرْ رُ ش ُرر ] (ص مرکب ) مندرس و پاره پاره و آویخته از جامه . (از یادداشتهای مؤلف ). || آنکه جامه اش دریده و مندرس و ریخته و...
هرآنچه. {هَ چِ}. (ص. مبهم؛ ضمیر مبهم مرکب، ق مرکب). هرچیزی که. هرچه. (یادداشت مؤلف) : به پیش آینه ٔ دل هرآنچه میدارم بجز خیال جمالت نمی نماید باز. حا...