حراث
نویسه گردانی:
ḤRʼṮ
حراث . [ ح ُرْ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ حارِث . کشاورزان . برزگران . مُزارعان . (غیاث ) : طایفه ای از حُرّاث ِ مصر نزد وی شکایت کردند. (گلستان ).
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
حراث . [ ح َ ] (ع اِ) سوفار کمان که چله در آن باشد. (منتهی الارب ). سوراخ گوشه ٔ کمان که در آن زه کنند.
حراث . [ ح ِ] (ع اِ) تیر تمام ناتراشیده . || بیخ پیکان . ج ، اَحْرِثة. || رفتن جای چله در سوفار تیر. (منتهی الارب ). جای چله یعنی زه در س...
حراث . [ ح ُ ] (ع اِ) رفتن جای زه کمان در سوفار تیر. (مهذب الاسماء).
حراث . [ ح َرْ را ] (ع ص ، اِ) برزگر. کشاورز. (منتهی الارب ). ج ، حراثون ، حراثین : در زمین چار عنصر هفت حراث فلک تخم دولت تا کنون بر امتحان ...
حراس . [ ح ُرْ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ حارس . (منتهی الارب ).
حراص . [ ح ُرْ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ حریص . (منتهی الارب ).
هراس . [ هََ ] (اِ) به معنی ترس و بیم باشد. (برهان ). بیم . ترس . باک . پروا. اندیشه . رعب . خوف . (یادداشت به خط مؤلف ) : دگر هر که با مردم ن...
هراس . [ هَُ ] (ع ص ) شیر سخت اندام بسیارخوار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هراس . [هََ رْ را ] (ع ص ) هریسه ساز. (منتهی الارب ). هلیم پز و هریسه پز. (یادداشت مؤلف ). سازنده و فروشنده ٔ هریسه . (اقرب الموارد). || شیر در...
هراس . [ هََ ] (ع اِ) درختی خاردار که بارش مانندکنار است و واحد آن هراسة است و عبارت اللسان چنین است : درختی که خارهای درشت دارد. (از اق...