حزن
نویسه گردانی:
ḤZN
حزن . [ ح َ زَ ] (ع ص ، اِ) زمین درشت . (منتهی الارب ).ناپدرام . زمین ناپدرام . زمین ناهموار. زراغن . زراغنگ . زمین ستبر. سنگلاخ . حزنة. وعر.درشت ناک . مقابل سهل .(منتهی الارب ). حزم . هموار. یاقوت بنقل از کتاب العین آرد: الحزن من الارض و الدواب ما فیه خشونة. (معجم البلدان ). حزم ، قال ابوعمرو الحزن و الحزم الغلیظ من الارض . و در صحاح گوید: الحزم ، ارفع من الحزن . (معجم البلدان ). ج ، حزون . (معجم البلدان ) (مهذب الاسماء).
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
حزن . [ ح ُ ] (ع اِ) اندوه . غم . کمد. (دهار). انده . غم . حَوبَة. اندوهگنی . حزن . غمی که آدمی را افتد پس از فوات محبوب . خدوک . غمگنی . غمگینی...
حزن . [ ح ُ ] (ع مص ) اندوهگین کردن . (دهار). اندوهگن کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). اندوهناک گردانیدن . || اندوهناک شدن . اندوهگین شدن...
حزن . [ ح َ زَ ] (ع اِمص ) حُزن . اندوه . غم .انده . حدوک . کمد. حوبه . غمگنی . غمگینی : کامران باش و شادمانه بزی دشمنانت اسیر گُرم و حزن . فرخ...
حزن . [ ح َ] (ع ص ، اِ) ناپدرام . زمین درشت . خلاف سهل . حَزَن .
حزن . [ ح َ زِ / ح َ زُ ] (ع ص ) حزین . غمگین . اندوهگین .
حزن . [ ح ُ زَ ] (ع ص ، اِ) کوههای درشت . ج ِ حُزنَة.
حزن . [ ح َ ] (اِخ ) حی ای است از غسان .
حزن . [ ح ُ زَ ] (اِخ ) نام جائی است که در شعرولیعه از بنی حارث کنانة آمده است . (معجم البلدان ).
حزن . [ ح َ ] (اِخ ) راهی است میان مدینة و خیبر که در «المغازی » واقدی در جنگ خیبر و مرحب یاد شده است . (معجم البلدان ).
حزن . [ ] (اِخ ) از دیه های الجبل قم است . (تاریخ قم ص 136).