حسام
نویسه گردانی:
ḤSAM
حسام . [ ح ُ ] (اِخ ) ابن مُصَک ّ بصری مکنی به ابوسهل محدث است . و داستان هدیه ٔ او را برای قتاده در عیون الاخبار ج 3 ص 38 آورده است . رجوع به ابوسهل شود.
واژه های همانند
۱۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
حسام الدین قزوینی . [ ح ُ مُدْ دی ن ِ ق َزْ ] (اِخ ) به نیابت بوقا به شیراز رفت . وصد و پنجاه تومان از اموال دیوانی بر وی ثابت کردند، و بر ...
حسام امیرالمؤمنین . [ ح ُ م ُ اَ رِل ْ م ُ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لقبی است که به سران سپاه خلفا داده میشد و نیز لقب ابوکالیجار گرشا...
حسام الدین مبارکشاه . [ ح ُ مُدْ دی م ُ رَ ] (اِخ ) رجوع به حسام الدین پروانه چی شود.
حسام الدین ارزنجانی . [ ح ُ مُدْ دی ن ِ اَ زَ ] (اِخ ) مولوی آرد : حسام الدین ارزنجانی پیش از آنکه به خدمت فقرا رسد و با ایشان صحبت کند بحّ...
حسام الدین پروانه چی . [ ح ُ مُدْ دی ن ِ پ َ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) ملقب به مبارکشاه . سفیر شاهرخ بن تیمور گورکان بنزد دربار سلطان چقماق فرمانروای...
حسام الدین مازندرانی . [ ح ُ مُدْ دی ن ِ زَ دَ ] (اِخ ) محمدصالح بن احمد. وی داماد ملا محمدتقی مجلسی است . او راست : شرح زبدةالاصول ، و شرح مع...
حسام الدین استادالدار. [ح ُ مُدْ دی اُ دُدْ دا ] (اِخ ) یکی از چند امیر که در اطراف دمشق یاغی شده بودند. وی در دوم رمضان بدست قتلغشاه کشته...
حثام . [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حَثَمَة. حَثْمَة.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
هصام . [ هََ ص ْ صا] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).