گفتگو درباره واژه گزارش تخلف حسب نویسه گردانی: ḤSB حسب .[ ح َ س َ ] (حرف اضافه ) برحسب . به حسب . برطبق . مطابق . بروفق . به دستور. بنابر. موافق . حَسب : و بر حسب واقعه گویان . (گلستان ).سیر سپهر و دور قمر را چه اختیاردر گردشند برحسب اختیار دوست .حافظ. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی حسب حسب . [ ح َ ] (ع مص ) شمردن . (دهار) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). شمار. (منتهی الارب ). عدد. || مرده را در کفن پیچیده در گور... حسب حسب . [ ح ِ س َ ] (ع اِ) ج ِ حِسبَة. تدبیرها. مزدهای کارها. حسب حسب . [ ح َ ] (ق ) فقط. تنها. منحصراً. انحصاراً. بس ، بسنده . کافی . بس و بس : دل جای تو شد حسب ببر زانکه دراین دل یا زحمت ماگنجد یا نقش خیال... حسب حسب . [ ح َ س َ ] (ع اِ) خویشاوندی پدر. (مقدمة الادب زمخشری ). هرچه بشمرند از گوهر مردم . (محمودبن عمر ربنجنی ). || گوهر نیک . (حبیش تفلیسی ).... حسب حسب . [ ح َ ] (حرف اضافه ) از عربی است و در فارسی غالباً به صورت «برحسب » بجای حرف اضافه بکار رود، برابر. بروفق . برطبق . موافق : نامه نبش... حسب حسب . [ ] (اِخ ) شاعره ٔ مَقّله بود. (ابن الندیم ). حسب حسبhas[a]b معنی ۱. حسب حال. ۲. با «ال» (حرف تعریف عربی) بهصورت ترکیب با بعضی کلمات عربی به کار میرود: حسبالاجازه، حسبالاستحقاق، حسبالاشاره، حسبا... حسب ا حسب ا. [ ح َ بُل ْ لاه ] (اِخ ) شیخ محمدبن سلیمان مکی شافعی از دانشمندان سده ٔ سیزدهم هجری . اوراست : حاشیه بر مناسک الحج خطیب شربینی که ... حسب دار حسب دار. [ ح َ س َ ] (نف مرکب ) صاحب حسب . دارای حسب و شرافت . حسب حال حسب حال . [ ح َ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وقایعروز. حوادث جاریة. احوال کنونی . حسب حالت . || شعری که شاعر در وقایع حاضره گوید : یکی ترا... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود