اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حسن

نویسه گردانی: ḤSN
حسن . [ ح َ س َ ] (ع ص ) نعت مذکر از حُسن . حَسین . حُسان . حُسّان . حاسِن . حَسنان . خوب . نیکو. نیک . خوبروی . خوش . صاحب جمال :
شعر او چون طبع او هم بی تکلف هم بدیع
طبع او چون شعر او هم با ملاحت هم حسن .

منوچهری .


تو بزرگی و نیکنامی و عز
به سخا یافتی و خلق حسن .

فرخی .


از صحبت دوستی برنجم
کاخلاق بدم حسن نماید.

سعدی (گلستان ).


نزدیک من آنست که هر جرم و خطائی
کز صاحب وجه حسن آید حسن است آن .

سعدی .


|| هر فعلی که فاعل را در کردن حرجی نباشد، آن را حسن خوانند و الا قبیح . (نفائس الفنون در علم اصول ). سیی ٔ. رجوع به نجیب شود. ج ، حِسان .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱,۷۲۲ مورد، زمان جستجو: ۱.۷۰ ثانیه
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن فقیه . او راست : اسامی امیرالمؤمنین . (ذریعه ج 2 ص 8).
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن فیروزان . وی عم ماکان بن کاکی بود و چون ماکان کشته شد وشمگیر او را به اطاعت دعوت کرد و او در ساری بودو دعوت ر...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن قاسم بن جعفربن دحیه مکنی به ابوعلی دمشقی ساکن مصر بود و در آنجا به سال 327 هَ . ق . در هشتادسالگی درگذشت . (ح...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن قاسم بن عبداﷲبن علی مرادی مغربی مصری مالکی نحوی لغوی ، معروف به ابن ام قاسم بود. در 749 هَ . ق . درگذشت . او...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن قاسم بن علی بن محمد. رجوع به حسن واسطی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن قاسم بن محمدبن علی . از پادشاهان یمن است که ترکان را از آنجا براند و با دوبرادر خود محمد و اسماعیل حکومت یمن م...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن قاسم داعی علوی . حاکم ری بود و به کمک ماکان بن کاکی بر قزوین و اطراف آن مسلط شد و بطرف طبرستان رفت و با اس...
حسن . [ ح َس َ ] (اِخ ) ابن قاسم طبری . رجوع به حسن طبری شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن قاسم کنون الادریسی . رجوع به حسن ادریسی شود.
حسن . [ ح َس َ ] (اِخ ) ابن قتادةبن ادریس علوی حسنی ، حاکم مکه .در 618 هَ . ق . بجای پدر نشست و برادر خویش در جنگ بکشت ، پس ملک مسعود فرمان...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.